ای هوس عشق تو كرده جهان را زبون
خیره عشقت چو من این فلك سرنگون
میدر و میدوز تو میبر و میسوز تو
خون كن و میشوی تو خون دلم را به خون
چونك ز تو خاستهست هر كژ تو راست است
لیك بتا راست گو نیست مقام جنون
دوش خیال نگار بعد بسی انتظار
آمد و من در خمار یا رب چون بود چون
خواست كه پر وا كند روی به صحرا كند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
گفتم والله كه نی هیچ مساز این بنا
گر عجمی رفت نیست ور عربی لایكون
در دل شب آمدی نیك عجب آمدی
چون بر ما آمدی نیست رهایی كنون