غزل شماره ۲۵۹۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای جان و جهان آخر از روی نكوكاری
یك دم چه زیان دارد گر روی به ما آری
ای روی تو چون آتش وی بوی تو چون گل خوش
یا رب كه چه رو داری یا رب كه چه بو داری
در پیش دو چشم من پیوسته خیال تو
خوش خواب كه می‌بینم در حالت بیداری
دل را چو خیال تو بنوازد مسكین دل
در پوست نمی‌گنجد از لذت دلداری
قرص قمرت گویم نور بصرت گویم
جان دگرت گویم یا صحت بیماری
از شرم تو شاخ گل سر پیش درافكنده
وز زاری من بلبل وامانده شد از زاری
از جمله ببر زیرا آن جا كه تویی و او
تو نیز نمی‌گنجی جز او كه دهد یاری
اندر شكم ماهی دم با كی زند یونس
جز او كی بود مونس در نیم شب تاری
در چشمه سوزن تو خواهی كه رود اشتر
ای بسته تو بر اشتر شش تنگ به سرباری
با این همه ای دیده نومید مباش از وی
چون ابر بهاری كن در عشق گهرباری

آتشامانبلبلبهارجهانخوابخیالدیدهعشقچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید