چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی
برآری كار محتاجان نخسبی
تو نور خاطر این شب روانی
برای خاطر ایشان نخسبی
شبی بر گرد محبوسان گردون
بگردی ای مه تابان نخسبی
جهان كشتی و تو نوح زمانی
نگاهش داری از طوفان نخسبی
شب قدری كه دادی وعده آن روز
دراندیشی از آن پیمان نخسبی
مخسب ای جان كه خفتن آن ندارد
چه باشد چون تو داری آن نخسبی
تویی شه پیل و پیش آهنگ پیلان
چو كردی یاد هندستان نخسبی
تو نپسندی ز داد و رحمت خویش
كه بستان را كنی زندان نخسبی
اگر خسبی نخسبد جز كه چشمت
تویی آن نور جاویدان نخسبی
خمش كردم نگویم تا تو گویی
سخن گویان سخن گویان نخسبی
چو روی شمس تبریزی بدیدی
سزد كز عشق آن سلطان نخسبی