صلا ای صوفیان كامروز باری
سماع است و نشاط و عیش آری
صلا كز شش جهت درها گشادهست
ز قعر بحر پیدا شد غباری
صلا كاین مغزها امروز پر شد
ز بوی وصل جانی جان سپاری
صلا كه یافت هر گوشی و هوشی
ز بیهوشی مطلق گوشواری
صلا كه ساعتی دیگر نیابی
ز مشرق تا به مغرب هوشیاری
در آن میدان كه دیاری نمیگشت
به هر گوشهست روحانی سواری
چو هیزم اندر این آتش درآیید
كه تا هفتم فلك دارد شراری
میان شوره خاك نفس جز وی
به هر سویی درختی جویباری
تو اندر باغها دیدی كه گیرد
درختی مر درختی را كناری