غزل شماره ۲۹۷۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری
بر تو حرام نیست كه محبوب ساحری
می‌بند و می‌گشا كه همین است جادوی
می‌بخش و می‌ربا كه همین است داوری
دریا بدیده‌ایم كه در وی گهر بود
دریا درون گوهر كی كرد باوری
سحر حلال آمد بگشاد پر و بال
افسانه گشت بابل و دستان سامری
همیان زر نهاده و معیوب می‌خرد
ای عاشقان كی دید كه شد ماه مشتری
امروز می‌گزید ز بازار اسپ او
اسپان پشت ریش و یدك‌های لاغری
گفتم كه اسب مرده چنین راه كی برد
گفتا كه راه ما نتوان شد به لمتری
كشتی شكسته باید در آبگیر خضر
كشتی چو نشكنی تو نه كشتی كه لنگری
دنیا چو قنطره‌ست گذر كن چو پا شكست
با پای ناشكسته از این پول نگذری
زیرا رجوع ضد قدوم است و عكس او است
فرمان ارجعی را منیوش سرسری

افسانهبابلجادودستاندیدهساحرسحرطرهعاشقگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید