خدایگان جمال و خلاصه خوبی
به جان و عقل درآمد به رسم گل كوبی
بیا بیا كه حیات و نجات خلق تویی
بیا بیا كه تو چشم و چراغ یعقوبی
قدم بنه تو بر آب و گلم كه از قدمت
ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی
ز تاب تو برسد سنگها به یاقوتی
ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی
بیا بیا كه جمال و جلال میبخشی
بیا بیا كه دوای هزار ایوبی
بیا بیا تو اگر چه نرفتهای هرگز
ولیك هر سخنی گویمت به مرغوبی
به جای جان تو نشین كه هزار چون جانی
محب و عاشق خود را تو كش كه محبوبی
اگر نه شاه جهان اوست ای جهان دژم
به جان او كه بگویی چرا در آشوبی
گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی
ز قلب لشكر هیجاش گاه مقلوبی
دمی چو فكرت نقاش نقشها سازی
گهی چو دسته فراش فرشها روبی
چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را
فرشتگی دهی و پر و بال كروبی
خموش آب نگهدار همچو مشك درست
ور از شكاف بریزی بدانك معیوبی
به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت
كه چست دلدل دل مینمود مركوبی