غزل شماره ۳۰۵۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی
ز حسرت و ز فراقت همه بمردندی
ز جان خویش اگر بوی تو نیابندی
چو استخوان دل و جان را به سگ سپردندی
اگر نه پرتو لطفت بر آب می‌تابید
به جای آب همه زهر ناب خوردندی
اگر نه جرعه آن می بریختی بر خاك
ستارگان ز چه رو گرد خاك گردندی
گر آفتاب ازل گرمیی نبخشیدی
تموز و جمله نباتان او فسردندی
منزهی و درآمیختن عجب صفتی است
دریغ پرده اسرار درنوردندی
اگر نه پرده بدی ره روان پنهانی
ز انبهی همه پاهای ما فشردندی
ز پرده‌ها اگر آن روح قدس بنمودی
عقول و جان بشر را بدن شمردندی
گر آن بدی كه تو اندیشه كرده‌ای ز زحیر
بتان و لاله رخان جمله زار و زردندی
چو صورتی نبدی خوب جز تصور تو
شراب‌های مروق ز درد دردندی
اگر خمش كنمی راز عشق فهم شدی
وگر چه خلق همه هند و ترك و كردندی

اسراراندیشهجرعهدریغشرابعشقفراقلالهلطفپنهانگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید