غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«گنبد» در غزلستان
حافظ شیرازی
«گنبد» در غزلیات حافظ شیرازی
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
جرعه جام بر این تخت روان افشانم
غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم
گوی زمین ربوده چوگان عدل اوست
وین برکشیده گنبد نیلی حصار هم
سعدی شیرازی
«گنبد» در غزلیات سعدی شیرازی
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی
زان که همتایش به زیر گنبد دوار نیست
منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
مولوی
«گنبد» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
چندان دعا كن در نهان چندان بنال اندر شبان
كز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
خرم كن و روشن كن این مفرش خاكی را
خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را
به گوش جان بشنو از غریو مشتاقان
هزار غلغله در جو گنبد خضرا
اگر تو مشترییی گرد مه گرد
بگرد گنبد دوار امشب
ساكنان آب و گل گر عشق ما را محرمند
پس درون گنبد دل غلغله و فریاد چیست
بت پرستانه تو را پای فرورفت به گل
تو چه دانی كه بر این گنبد مینا چه خوشست
آن آفتاب كز دل در سینهها بتافت
بر عرش و فرش و گنبد خضرا مباركست
دودی برآید از فلك نی خلق ماند نی ملك
زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند
پیدا شود سر نهان ویران شود نقش جهان
موجی برآید ناگهان بر گنبد اخضر زند
در آن دریای پرمرجان یكی قومند همچون جان
ورای گنبد گردان براق جان همیرانند
در مشهد اعظم به تشهد بنشینید
هش را به سوی گنبد دوار مدارید
تو باشی چون صدا و یار غارت
چو آوازی به نزد كوه و گنبد
شمهای گر ز تو در عالم علوی برسد
قدسیان رقص بر این گنبد گردان آرند
آفتاب ار ندهد تابش و نور
پس بدین نادره گنبد چه كند
زهی سخاوت و ایثار شمس تبریزی
كه شمس گنبد خضرا از او عطا خواهد
كرد مرا خشم مه و بر رخم
گنبد نیلی سره نیلی كشید
عاشق روی تو را گنبد گردون نكشد
مگرش جای دهی بر سر گردون دگر
خرمن خاكم و آن ماه بگردم گردان
تو مرا همتك این گنبد دوار مگیر
برادرا سر و كار تو با كی افتادست
كز اوست بیسر و پا گشته گنبد دوار
بیا تو مفخر تبریز شمس دین به حق
كمینه چاكر تو شمس گنبد دوار
فلك از بهر عاشقان گردد
بهر عشقست گنبد دوار
خلق را زیر گنبد دوار
چشمها كور و دیدنی بسیار
غلغلهای می شنوم روز و شب از قبه دل
از روش قبه دل گنبد دوار شدم
چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما
گنبدی كردیم و سوی چرخ گردون تاختیم
هله ای گنبد گردون بشنو قصهام اكنون
كه چو تو همره ماهم بر و پهنای تو دارم
ای شعلههای گردان در سینههای مردان
گردان به گرد ماهت چون گنبد كبودم
از من گذر چو كردی از عقل و جان گذشتم
در من اثر چو كردی بر گنبد اثیرم
نی در جهان خاك قرار است روح را
نی در هوای گنبد این چرخ خم به خم
با نور روی مفخر تبریز شمس دین
از شمس چرخ گنبد دوار فارغیم
ما در جهان موافقت كس نمیكنیم
ما خانه زیر گنبد اطلس نمیكنیم
گر تخت نهی ما را بر سینه دریا نه
ور دار زنی ما را بر گنبد اعظم زن
كو عاشق شیرین خد زر بدهد و جان بدهد
چون مرغ دل او پرد زین گنبد بیروزن
چرخ خواهی صحبت عیسی گزین
ور نه قصد گنبد خضرا مكن
از آتش عشق نردبان ساز
بر گنبد چرخ نردبان نه
عالم از سركشی آن مه سرگشته شدند
مدتی گردش این گنبد دوارش ده
برپر به پر روزه زین گنبد پیروزه
ای آنك در این سودا بس شب كه نخفتستی
در چرخ درآوردم نه گنبد نیلی را
استیزه چه میبافی ای شیخ لت انبانی
بربند دهان برگو در گنبد سر خود
تا ناله در آن گنبد یابی تو مثنایی
ای جان گذركرده از این گنبد ناری
در سلطنت فقر و فنا كار تو داری
خاك باشی خواهد آن معشوق ما ور نی از او
جای هر عاشق ورای گنبد خضراستی
ای شمس حق مفخر تبریز شمس دین
خود آفتاب گنبد دوار ما تویی
ای جان و ای دو دیده بینا چگونهای
وی رشك ماه و گنبد مینا چگونهای
ز جام فلك پاك و صافیتری
كه برتر از این گنبد اعظمی
«گنبد» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
چشمی که نظر بدان گل و لاله کند
این گنبد چرخ را پر از ناله کند
دی چشم تو رای سحر مطلق میزد
روی تو ره گنبد از رق میزد
اندر دل مردان خدا دریائیست
کز موج خوشش گنبد گردان گردد
فردوسی
«گنبد» در شاهنامه فردوسی
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نمایندهی نوبهنو
نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد
تو گفتی که بر گنبد لاژورد
بگسترد خورشید یاقوت زرد
چو خورشید بر تیغ گنبد رسید
نه آیین دژ بد نه دژبان پدید
از آن گنبد سیم سر بر زمین
فرو هشته بر گل کمند از کمین
تو با این سپه پیش من راندهای
همی گو ز برگنبد افشاندهای
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
تهمتن نیامد به لشکر ز دشت
همه زر به عنبر برآمیختند
ز گنبد به سر بر همی ریختند
چنین گردد این گنبد تیزرو
سرای کهن را نخوانند نو
چو خورشید بر تیغ گنبد شود
گه خواب و خورد سپهبد شود
یکی نامجوی و یکی شادروز
مرا بخت بر گنبد افشاند گوز
بفرمود خسرو بدان جایگاه
یکی گنبدی تا به ابر سیاه
که داند کزین گنبد تیزگرد
درو سور چند است و چندی نبرد
شگفت اندرین گنبد لاژورد
بماند چنین دل پر از داغ و درد
پراگنده اندر جهان موبدان
نهاد از بر آذران گنبدان
سوی گنبد آذر آرید روی
به فرمان پیغمبر راستگوی
بفرمود تا بر در گنبدش
بدادند جاماسپ را موبدش
چهارم بدش نام نوشاذرا
نهادی کجا گنبد آذرا
فرستاده سوی دژ گنبدان
گرفته پس و پیش اسپهبدان
چو آمد به نزد دژ گنبدان
رهانید خود را ز دست بدان
دگر گفت کو از دژ گنبدان
سپه برد و شد بر ره هفتخوان
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
خریدار بازار او در گذشت
همان نیزهی جنگ دارد به چنگ
که در گنبدان دژ تو دیدی به جنگ
بیامد ز هر گنبدی میگسار
به نزدیک آن نامور شهریار
سوی گنبدان دژ فرستادیم
ز خواری به بدکارگان دادیم
دژ گنبدان بود راهش یکی
دگر سوی ز اول کشید اندکی
همی ماهی از آب برداشتی
سر از گنبد ماه بگذاشتی
کنون بودنی بود و ما دل به درد
چه داریم ازین گنبد لاژورد
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
گه بار بیگانه اندر گذشت
چو خورشید بر تیغ گنبد رسید
سکندر ز بالا خروشی شنید
پدر بر پدر شهریارست و شاه
بنازد بدو گنبد هور و ماه
چو خورشید تابان به گنبد رسید
به جایی پی گور و آهو ندید
شکیبا نبد گنبد تیزگرد
سر خفته از خواب بیدار کرد
یکی گنبد از آبنوس وز عاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج
یکی مادرش سخت سوگند خورد
که بیزارم از گنبد لاژورد
ندارد شهنشاه ازو کین و درد
که شادست ازو گنبد لاژورد
چه جوییم زین گنبد تیزگرد
که هرگز نیاساید از کارکرد
همان نیزده بدره دینار زرد
فشانم برین گنبد لاژورد
برین گونه تا خور ز گنبد بگشت
از اندازه آویزش اندر گذشت
ز لشکر گه آمد به آذرگشسپ
به گنبد نگه کرد و بگذاشت اسپ
سواران ناباک روز نبرد
شدندی بران گنبد لاژورد
چه جوییم ازین گنبد تیزگرد
که هرگز نیاساید از کارکرد
دژ گنبدین کوه تا خرمنه
دگر لاژوردین ز بهر بنه