غزل شماره ۱۶۸۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم
چون بوی تو بیامد دیدم كه زنده بودم
صد بار جان بدادم وز پای درفتادم
بار دگر بزادم چون بانگ تو شنودم
تا روی تو بدیدم از خویش نابدیدم
ای ساخته چو عیدم وی سوخته چو عودم
دامی است در ضمیرم تا باز عشق گیرم
آن باز بازگونه چون مرغ درربودم
ای شعله‌های گردان در سینه‌های مردان
گردان به گرد ماهت چون گنبد كبودم
آن ساعت خجسته تو عهدها ببسته
من توبه‌ها شكسته بودم چنانك بودم
عقلم ببرد از ره كز من رسی تو در شه
چون سوی عقل رفتم عقلم نداشت سودم

توبهسینهعشقعقلعودقلمگنبد


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید