غزل شماره ۲۹۷۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هر روز بامداد طلبكار ما تویی
ما خوابناك و دولت بیدار ما تویی
هر روز زان برآری ما را ز كسب و كار
زیرا دكان و مكسبه و كار ما تویی
دكان چرا رویم كه كان و دكان تویی
بازار چون رویم كه بازار ما تویی
زان دلخوشیم و شاد كه جان بخش ما تویی
زان سرخوشیم و مست كه دستار ما تویی
ما خمره كی نهیم پر از سیم چون بخیل
ما خمره بشكنیم چو خمار ما تویی
طوطی غذا شدیم كه تو كان شكری
بلبل نوا شدیم كه گلزار ما تویی
زان همچو گلشنیم كه داری تو صد بهار
زان سینه روشنیم كه دلدار ما تویی
در بحر تو ز كشتی بی‌دست و پاتریم
آواز و رقص و جنبش و رفتار ما تویی
هر چاره گر كه هست نه سرمایه دار توست
از جمله چاره باشد ناچار ما تویی
دل را هر آنچ بود از آن‌ها دلش گرفت
تا گفته‌ای به دل كه گرفتار ما تویی
گه گه گمان بریم كه این جمله فعل ماست
این هم ز توست مایه پندار ما تویی
چیزی نمی‌كشیم كه ما را تو می‌كشی
چیزی نمی‌خریم خریدار ما تویی
از گفت توبه كردم ای شه گواه باش
بی گفت و ناله عالم اسرار ما تویی
ای شمس حق مفخر تبریز شمس دین
خود آفتاب گنبد دوار ما تویی

اسراربلبلبهارتبریزتوبهخمارخوابدولترقصسینهطوطیمستگلزارگلشنگمانگنبد


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید