غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«کیان» در غزلستان
فردوسی
«کیان» در شاهنامه فردوسی
بپرسیدشان از کیان جهان
وزان نامداران فرخ مهان
بدان ایزدی جاه و فر کیان
ز نخچیر گور و گوزن ژیان
برآمد برآن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر
چو آمد دل نامور بازجای
بتخت کیان اندر آورد پای
دو مهتر یکی کهتر اندر میان
به بالای سرو و به فر کیان
ز تخم کیان بود و بیدار بود
خردمند و گرد و بیآزار بود
سوی مادر آمد کمر برمیان
به سر برنهاده کلاه کیان
ز تخم کیان ما دو پوشیده پاک
شده رام با او ز بیم هلاک
ازان سه یکی کهتر اندر میان
به بالای سرو و به چهر کیان
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
بد از من که هرگز مبادم میان
که ماده شد از تخم نره کیان
به تخت کیان اندر آورد پای
همی خواندندیش خاور خدای
دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین
میان کیان چون درخشان نگین
ترا باید ایران و تخت کیان
مرا بر در ترک بسته میان
نه تاج کیان مانم اکنون نه گاه
نه نام بزرگی نه ایران سپاه
منوچهر بنهاد تاج کیان
بزنار خونین ببستش میان
که فر کیان دارد و چنگ شیر
دل هوشمندان و آهنگ شیر
بدو گفت بر تاز و برکش میان
بر شیر بگشای و چنگ کیان
ز یاقوت مر تخت را پایه بود
که تخت کیان بود و پرمایه بود
پس آمد بدان پیکر پرنیان
که یال یلان داشت و فر کیان
که چون نوذری از نژاد کیان
به تخت کیی بر کمر بر میان
رده برکشیدند ایرانیان
چنان چون بود ساز جنگ کیان
ندیدند جز پور طهماسپ زو
که زور کیان داشت و فرهنگگو
شهی باید اکنون ز تخم کیان
به تخت کیی بر کمر بر میان
که در خورد تاج کیان جز تو کس
نبینیم شاها تو فریادرس
سراینده از سال چون برف گشت
ز خون کیان خاک شنگرف گشت
نشستنگه آن گه به اسطخر بود
کیان را بدان جایگه فخر بود
به تخت کیان اندر آورد پای
به داد و به آیین فرخندهرای
مرا بیهده خواندن پیش خویش
نه رسم کیان بد نه آیین پیش
همی بینم اندر جهان تاج و تخت
کیان و بزرگان بیدار بخت
نبشتند منشور بر پرنیان
به رسم بزرگان و فر کیان
یکی انجمن کرد از ایرانیان
کسی را که بد نیکخواه کیان
بیامد بران کار بسته میان
به نزد جهانجوی شاه کیان
که هر باد را بست باید میان
تهی کردن آن جایگاه کیان
به سر بر نهادش کلاه کیان
ببستش کیانی کمر بر میان
ز شاه کیان چشم بد دور باد
روان سیاوش پر از نور باد
که میراث بود از گه کیقباد
درستی بدان بد کیان را نژاد
تو از ایزدی فر و برز کیان
به موی اندر آیی ببینی میان
چو فرزند را فر و برز کیان
بباشد نبیره نبندد میان
مرا داد اورند و فر کیان
تن پیل و چنگال شیر ژیان
بیاورد و بنشاند بر جای خویش
ز گنجور تاج کیان خواست پیش
که تاج کیان بود و فرزند طوس
خداوند شمشیر و گوپال و کوس
فروزندهی تاج و تخت کیان
فرازندهی اختر کاویان
چو از تیغ بالا فرودش بدید
ز قربان کمان کیان برکشید
بدو داد شاه اختر کاویان
بران سان که بودی برسم کیان
همان کو کمان کیان درکشید
دگر باره شد گور ازو ناپدید
همه شهر توران بدی را میان
ببستند با نامدار کیان
که هر کو بخون کیان دست آخت
زمانه بجز خاک جایش نساخت
گرازه سر تخمهی گیوگان
زواره نگهدار تخت کیان
بشد تازیان تا بخلخ رسید
بننگ از کیان شد سرش ناپدید
ندیدم جهاندار بخشندهای
بتخت کیان بر درخشندهای
گر ایدونک هستم ز ارزانیان
مرا نام بر تاج و تخت و کیان
که تاج کیان چون تو بیند بسی
نماند همی مهر او بر کسی
وزان جایگه بازگشتند شاد
سپهبد کلاه کیان برنهاد
به شاه کیان گفت پیغمبرم
سوی تو خرد رهنمون آورم
به شاه کیان گفت زردشت پیر
که در دین ما این نباشد هژیر
بران سان که کیخسرو و کینهجوی
ترا بیش بود از کیان آبروی
سوی گرد گشتاسپ شاه زمین
سزاوار گاه کیان به آفرین
ز بهر جهانگیر شاه کیان
ببستند گردان گیتی میان
کیان زادگان و جوانان من
که هر یک چنانند چون جان من
بیامد یکی ناوکش بر میان
گذارنده شد بر سلیح کیان
بیامد هم آنگاه بستور شیر
نبرده کیان زاده پور زریر
کیان زاده گفت ای جهانگیر شاه
نبینی که بابم شد اکنون تباه
چو سالار چین دید بستور را
کیان زاده آن پهلوان پور را
چو آهو ز باره در افتاد و مرد
بدید از کیان زادگان دستبرد
سپاه کیان بانگ برداشتند
همی نعره از ابر بگذاشتند
کیان زادگان و جوانان خویش
به تابوتها در نهادند پیش
شبان شده تیرهمان روز کرد
کیان را به هر جای پیروز کرد
کیان شاه را گفت کای راست گوی
چنین راز گفتن کنون نیست روی
چو آگاه شد شاه کامد پسر
کلاه کیان بر نهاده بسر
ترا باد این تخت و تاج کیان
مرا گوشهیی بس بود زین جهان
چنین گفت با فرخ اسنفدیار
که ای از کیان جهان یادگار
همان عهد کیخسرو دادگر
که چون او نبست از کیان کس کمر
ازان پس ببندم کمر بر میان
چنانچون ببستم به پیش کیان
سرت را ز تاج کیان شرم باد
به رفتن پی اخترت نرم باد
میان کیان دشمنی افگنی
همی این بدان آن بدین برزنی
سپهدار کابل بدو بنگرید
همی تاج و تخت کیان را سزید
به می خوردن اندر مرا سرد گوی
میان کیان ناجوانمرد گوی
چو رستم نگهدار تخت کیان
همی بر در رنج بستی میان
هنرها که باشد کیان را به کار
سکندر بیاموخت ز آموزگار
که تخت کیان چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
کنون مانده اندر کف رومیان
نژاد بزرگان و گنج کیان
سکندر همه جامهها کرد چاک
به تاج کیان بر پراگند خاک
سر نامه از پادشاه کیان
سوی کاردانان ایرانیان
دل بخردان داشت و مغز ردان
نشست کیان افسر موبدان
برین گونه عنوان برین سان سخن
نیامد بما زان کیان کهن
ز خویشان دارا و ایرانیان
هرانکس که بود از نژاد کیان
تو بنشین به آیین و رسم کیان
چو من پیشت آیم کمر بر میان
همی ریخت گوگردش اندر میان
چنین باشد افسون دانا کیان
هرانکس کجا بد ز تخم کیان
بفرمودشان تا ببندد میان
هرآنکس که هست از نژاد کیان
نباید که از باد یابد زیان
سپر کن کیان را همه پیش بوم
چو خواهی که لشکر نیاید به روم
بریدی و زر داری اندر کنار
به رسم کیان زر و دیبا مدار
که هرگز نگردد کهن بر برش
بماند کلاه کیان بر سرش
ز یک دست گودرز اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو بنشست بهرام بر تخت داد
برسم کیان تاج بر سر نهاد
دگر هرک کشتی ز ایرانیان
بجویی ز روم از نژاد کیان
به تخت کیان اندر آورد پای
همی بود چندی جهان کدخدای
دو تازی دو دهقان ز تخم کیان
ببستند مرا دایگی را میان
نهادی به نام کیان بر سرش
بسودی به شادی دو رخ بر برش
بگفت این و اسپ کیان خواستند
کیی بارگاهش بیاراستند
همه دشت یکسر پر از گور دید
ز قربان کمان کیان برکشید
درم داد و آمد به شهر صطخر
به سر بر نهاد آن کیان تاج فخر
که فر کیان دارد و نور ماه
نماند همی جز به بهرامشاه
که تاج کیان یافت از یزدگرد
به خرداد ماه اندرون روز ارد
که فر کیان داری و زور شیر
نباشی مگر نامداری دلیر
مداین پی افگند جای کیان
پراگنده بسیار سود و زیان
غلامی پدید آمد اندر میان
به بالای سرو و بچهر کیان
برسم کیان خلعت آراستند
فرستاده را پیش اوخواستند
ز دنبر بیامد سرافراز مای
به تخت کیان اندر آورد پای
دل موبدان داشت و رای کیان
ببسته بهر دانشی بر میان
گرین پادشاهی زتخم کیان
بخواهد شدن تو چه بندی میان
گر این پادشاهی زتخم کیان
بخواهد شدن تا نبندم میان
اگر پادشاهی زتخم کیان
بخواهد شدن تو کیی درجهان
میان را ببستند با رومیان
گرفتند ناگاه تخت کیان
بتاج کیان او سزاوار بود
اگر چند بیگنج ودینار بود
بدو گفت بهرام جنگی منم
که بیخ کیان را زبن برکنم
که دارید که اکنون ببندد میان
بجا آورد رسم و راه کیان
دبیرش بیاورد عهد کیان
نوشته بران پربها پرنیان
کنون بنده یی ناسزاوار وگست
بیامد بتخت کیان برنشست
چوگستهم و شاپور و چون اندیان
چو خراد بر زین زتخم کیان
دگر گرد شاپور با اندیان
چو بند وی و گردوی پشت کیان
دگر مهر خسرو سوی اندیان
بفرمود بردن برسم کیان
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان
که ای فرو آورند و تاج کیان
گرانمایه دستور با شهریار
چنین گفت کای از کیان یادگار
ز تخت کیان دورتر بنگرید
هر آنکس که کهتر بود بشمرید
گلینوش را گفت فرخ قباد
به آرام تاج کیان برنهاد
برفتند گوینده ایرانیان
برو خواندند آفرین کیان
فرایین چو تاج کیان برنهاد
همیگفت چیزی که آمدش یاد
بیامد به تخت کیان برنشست
گرفت این جهان جهان رابه دست
بدان تا بگوید که رای تو چیست
به تخت کیان رهنمای تو کیست
به تخت کیان تا نباشد نژاد
نجوید خداوند فرهنگ و داد
ز تخم کیان کس جز از تو نماند
که با تاج بر تخت شاید نشاند
ز خون کیان شرم دارد نهنگ
اگر کشته بیند ندرد پلنگ
سه دیگر سیاوش ز تخم کیان
کمر بست بیآرزو در میان
که یزدانش تاج کیان برنهاد
همه شهریارانش فرخ نژاد