غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«زابلستان» در غزلستان
فردوسی
«زابلستان» در شاهنامه فردوسی
وزین جا سوی زابلستان شود
برآیین خسروپرستان شود
ز زابلستان تا بدان روی بست
به نوی نوشتند عهدی درست
سوی زابلستان نهادند روی
نظاره برو بر همه شهر و کوی
چنان دان که زابلستان خان تست
جهان سر به سر زیر فرمان تست
نهفته همه گنج کابلستان
بکوشم رسانم به زابلستان
چنان شاد شد شاه کابلستان
ز پیوند خورشید زابلستان
نخست آنکه با ماه کابلستان
شود جفت خورشید زابلستان
چنان شاد شد شاه کابلستان
ز پیوند خورشید زابلستان
سوی زابلستان نهادند روی
ز کینه به دستان نهادند روی
ز قنوج تا مرز کابلستان
همان تا در بست و زابلستان
و دیگر که از شهر ارمان شدند
به کینه سوی زابلستان شدند
چو شد تافته شاه زابلستان
برفتند گردان کابلستان
یکی اسپ مر هر یکی را بساخت
ز ساری سوی زابلستان بتاخت
سوی زابلستان نهادند روی
زبان شاهگوی و روان شاهجوی
تو دانی که دستان به زابلستان
به جایست با شاه کابلستان
چو پوینده در زابلستان رسید
سراینده در پیش دستان رسید
سوی زابلستان بشد زال زر
جهانی گرفتند هر یک به بر
سوی زابلستان نهادند روی
جهان شد سراسر پر از گفتوگوی
گله هرچ بودش به زابلستان
بیاورد لختی به کابلستان
به هنگام بشکوفهی گلستان
بیاورد لشکر ز زابلستان
سوی زابلستان فرستاد زود
به نزدیک دستان و رستم درود
سپه ره سوی زابلستان کشید
به مهمانی پور دستان کشید
چو نزدیکی زابلستان رسید
خروش طلایه به دستان رسید
به زابلستان گر درنگ آوریم
ز می باز پیگار و جنگ آوریم
کنون رفته باشد به زابلستان
که هنگام بزمست در گلستان
یکایک سوی زابلستان شوید
از ایدر به نزدیک دستان شوید
پس آنگه سوی زابلستان کشید
چو آگاهی از وی به دستان رسید
تهمتن ببردش به زابلستان
نشستنگهش ساخت در گلستان
سپه را سوی زابلستان کشید
ابا پیلتن سوی دستان کشید
که یاد آمدش بوم زابلستان
بیاراسته تا به کابلستان
ز توران سوی زابلستان کشید
به نزدیک فرخنده دستان کشید
بزرگان و شیران زابلستان
همه نامداران کابلستان
هر آنکس که از زابلستان بدند
وگر کهتر و خویش دستان بدند
خود از بلخ زی زابلستان کشید
بیابان گذارید و سیحون بدید
ز بهمن شنیدم که از گلستان
همی رفت خواهی به زابلستان
چو تو بازگردی به زابلستان
به هنگام بشکوفهی گلستان
سزد گر برین بوم زابلستان
نهد دانشی نام غلغلستان
اگر تند یابمش هم زان نشان
نخواهم ز زابلستان سرکشان
چه باید مرا جنگ زابلستان
وگر جنگ ایران و کابلستان
به جایی شوم کو نیاید نشان
به زابلستان گر کند سرفشان
همه پاک پیش تو گرد آورم
ز زابلستان نیز مرد آورم
ز بهمن رسد بد به زابلستان
بپیچند پیران کابلستان
به زابلستان در ورا شاد دار
سخنهای بدگوی را یاد دار
همی بود بهمن به زابلستان
به نخچیر گر با می و گلستان
ز خواری شوم سوی زابلستان
بنالم ز سالار کابلستان
ز کابلستان تا به زابلستان
زمین شد به کردار غلغلستان
چو آمد سوی زابلستان بگفت
که پیل ژیان گشت با خاک جفت
خروشی برآمد ز زابلستان
ز بدخواه وز شاه کابلستان
چو آگاه شد شاه کابلستان
ازان نامداران زابلستان
چو لشکر سوی زابلستان کشید
همه خاک را سوی دستان کشید
خروشان همه زابلستان و بست
یکی را نبد جامه بر تن درست
به زابلستان زان نشان کشته شد
ز دردش دد و دام سرگشته شد
همه زابلستان به تاراج داد
مهان را همه بدره و تاج داد
به زاری کنون رستم اندرگذشت
همه زابلستان پرآشوب گشت
شهنشاه ایران و زابلستان
ز قنوج تا مرز کابلستان
ز زابلستان گر ز ایران سپاه
هرآنکس که آیند زنهار خواه