غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«جعد» در غزلستان
حافظ شیرازی
«جعد» در غزلیات حافظ شیرازی
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد
خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی
سعدی شیرازی
«جعد» در غزلیات سعدی شیرازی
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
آن دم که جعد زلف پریشان برافکند
صد دل به زیر طره طرار بنگرید
بر سمن کس دید جعد مشکبار
در چمن کس دید سرو سیمتن
غلام باد صبایم غلام باد صبا
که با کلاله جعدت همی کند بازی
مولوی
«جعد» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
عجب آن شعر اطلس پوش جعدش
بگرد اطلس رخسار چونست
یك دست جام باده و یك دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
حلقه آن جعد او سلسله پای كیست
زلف چلیپا و شش آفت ایمان كیست
بازی مبین بازی مبین این جا تو جانبازی گزین
سرها ز عشق جعد او بس سرنگون چون شانه شد
چون شمع بسوزاند پروانه مسكین را
چون جعد براندازد چون چهره بیاراید
شبست لیلی و روزست در پیش مجنون
كه نور عقل سحر را به جعد خویش كشد
از روی تو در هر جان باغ و چمنی خندان
وز جعد تو در هر دل از مشك تلی دیگر
چون طره بیفشانی مشك افتد در پایت
چون جعد براندازی خطیت دهد عنبر
لطف گل بین و جرم خار مبین
جعد بگشا و مشك و عنبر گیر
روی ویست گلستان مار بود در او نهان
جعد ویست همچو شب مجمع دزد و هر عسس
رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش
صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دینش
ساقی مستان ما شد شكرستان ما
یوسف جان برگشاد جعد پریشان خویش
برو ای شب ز پیش من مپیچان زلف و گیسو را
كه جز آن جعد و گیسو را نمیدانم نمیدانم
شكار من بود ماهی و یونس
چو حاصل شد ز جعدت شصت شستم
اندرافتیم در آن گلشن چون باد صبا
همه بر جیب گل و جعد سمن زار زنیم
من چون زمین خشكم لطف تو ابر و مشكم
جز رعد تو نخواهم جز جعد تو نگیرم
خواهی بگو خواهی مگو صبری ندارم من از او
ای روی او امسال من ای زلف جعدش پار من
كله كم جو چو داری جعد فاخر
كله بر آسمان انداز آخر
چون بپوشد جعد تو روی تو را ره گم كنم
جعد تو كفر من آمد روی تو ایمان من
زیر جعد زلف مشكش صد قیامت را مقام
در صفای صحن رویش آفت هر مرد و زن
چند گفتیم پراكنده دل آرام نیافت
جز بدان جعد پراكنده آن خوب زمن
جانا به حق آن شب كان زلف جعد را
در گردنم درافكن و سرمست میكشان
سجده كند چین چو گشاید دو چشم
جعد تو را بیند پنجاه چین
شعشاع ماه چارده از پرتو رخسار او
هم جعدهای عنبرین در طره شمشاد از او
تا صورت غیبی رسد وز صورتت بیرون كشد
كز جعد پیچاپیچ او مشكل شدهست این مسله
به عشق طرههای او كه جعد و شاخ شاخ آمد
دل من شاخ شاخ آید چو دندان در سر شانه
چو زلفین ار فروسو میكشندت
تو همچون جعد آن دلدار برجه
كی رغم چشم بد را آری تو جعد خود را
كاین را به تو سپردم ای دل به ما سپرده
طبعی كه لاف زلف مطرا همیزدی
از جعد طره تو مطرا بسوخته
عقل و جنون آمیخته صد نعل در ره ریخته
در جعد تو آویخته اندیشه همچون شانهای
گفتم ترسم ار خورم شرم بپرد از سرم
دست برم به جعد تو باز ز من كران كنی
خامش كن اگر سرت خارش نطق میدهد
هست برای جعد تو صبر گزیده شانهای
گهی از زلف خود داده به ممن نقش حبل الله
ز پیچ جعد خود داده به ترسایان چلیپایی
چو او رخسار بنماید نماند كفر و تاریكی
چو جعد خویش بگشاید نه دین ماند نه ترسایی
ز زلف جعد چون سلسل بشد این حال من مشكل
میان موج خون دل مرا تا چند بنشانی
كله كم جو چو داری جعد فاخر
كله بر آسمان انداز آخر
از بهر نسیم زلف جعدت
یكتا زلفی كه جز دو تا نی
تو چو جعد موی داری چه غم ار كله بیفتد
تو چو كوه پای داری چه غم ار كمر نداری
هست چشمش قلزم مستی نعم
هست جعدش مایه سودا بلی
خلایق ز تو واله و درهمند
تو چون زلف جعدت چرا درهمی
«جعد» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
کفر سر جعد آن صنم ایمانست
دیریست که درد عشق بیدرمانست
چون مار ز افسون کسی میپیچم
چون طرهی جعد یار پیچاپیچم
بر عرعر زیبات طوافی دارم
گر روی بدان جعد پژولیده نهم
فردوسی
«جعد» در شاهنامه فردوسی
سر زلف و جعدش چو مشکین زره
فگندست گویی گره بر گره
سر جعد آن پهلوان جهان
چو سیمین زره بر گل ارغوان
دو رخساره چون لاله اندر سمن
سر جعد زلفش شکن بر شکن
نشسته چو تابان سهیل یمن
سر جعد زلفش سراسر شکن
ز پرده پرستار پنج آورید
سر جعد از افسر شده ناپدید
درفشی پرستار پیکر چو ماه
تنش لعل و جعد از حریر سیاه
غلامان فرستمت با خواسته
نگاران با جعد آراسته
همه ماهروی و همه جعدموی
همه جامه گوهر مه مشک موی
ندارد جز از دختری چنگزن
سر جعد زلفش شکن بر شکن