غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«فریدون» در غزلستان
حافظ شیرازی
«فریدون» در غزلیات حافظ شیرازی
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
خیام نیشابوری
«فریدون» در رباعیات خیام نیشابوری
در دست به از تخت فریدون صد بار
خشت سر خم ز ملک کیخسرو به
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چرخ نهاده ای چه میپنداری
مولوی
«فریدون» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
درویش فریدون شد هم كیسه قارون شد
همكاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
شدیم جمله فریدون چو تاج او دیدیم
شدیم جمله منجم چو آن ستاره رسید
اگر رویین تنی جسم آفت توست
همان جان فریدون شو كه بودی
بس شاه و بس فریدون كز تیغشان چكد خون
زان روی همچو لاله لولی است و لالكایی
فردوسی
«فریدون» در شاهنامه فردوسی
نشان فریدون بگرد جهان
همی باز جست آشکار و نهان
فریدون که بودش پدر آبتین
شده تنگ بر آبتین بر زمین
خردمند مام فریدون چو دید
که بر جفت او بر چنان بد رسید
فرانک بدش نام و فرخنده بود
به مهر فریدون دل آگنده بود
خجسته فریدون ز مادر بزاد
جهان را یکی دیگر آمد نهاد
سبک سوی خان فریدون شتافت
فراوان پژوهید و کس را نیافت
فریدون چو بشنید بگشادگوش
ز گفتار مادر برآمد به جوش
چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت
ز البرز کوه اندر آمد به دشت
فریدون بریشان زبان برگشاد
که خرم زئید ای دلیران و شاد
هر آنکس کزان پیشه بد نام جوی
به سوی فریدون نهادند روی
چنان بد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب
کسی کاو هوای فریدون کند
دل از بند ضحاک بیرون کند
فریدون چو گیتی برآن گونه دید
جهان پیش ضحاک وارونه دید
فریدون سبک ساز رفتن گرفت
سخن را ز هر کس نهفتن گرفت
فریدون به خورشید بر برد سر
کمر تنگ بستش به کین پدر
نیاورد کشتی نگهبان رود
نیامد بگفت فریدون فرود
فریدون چو بشنید شد خشمناک
ازان ژرف دریا نیامدش باک
کس از روزبانان بدر بر نماند
فریدون جهان آفرین را بخواند
فریدون ز بالا فرود آورید
که آن جز به نام جهاندار دید
چنین داد پاسخ فریدون که تخت
نماند به کس جاودانه نه بخت
فریدون چنین پاسخ آورد باز
که گر چرخ دادم دهد از فراز
فریدون غم افکند و رامش گزید
شبی کرد جشنی چنان چون سزید
همه در هوای فریدون بدند
که از درد ضحاک پرخون بدند
بدید آن سیه نرگس شهرناز
پر از جادویی با فریدون به راز
ز بالا چو پی بر زمین برنهاد
بیامد فریدون به کردار باد
فریدون چو بنشنید ناسود دیر
کمندی بیاراست از چرم شیر
فریدون فرزانه بنواختشان
براندازه بر پایگه ساختشان
سپاه فریدون چو آگه شدند
همه سوی آن راه بیره شدند
فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
وزان پس فریدون به گرد جهان
بگردید و دید آشکار و نهان
فریدون پیامم بدین گونه داد
تو پاسخ گزار آنچه آیدت یاد
فریدون فرستاد زی من پیام
بگسترد پیشم یکی خوب دام
فریدون از آن نامداران خویش
یکی را گرانمایهتر خواند پیش
اگر شد فریدون جهان شهریار
نه ما بندگانیم با گوشوار
نشان یافت جندل مر اورا درست
سه دختر چنان چون فریدون بجست
درود فریدون فرخ دهم
سخن هر چه پرسند پاسخ دهم
ترا آفرین از فریدون گرد
بزرگ آنکسی کو نداردش خرد
بیامد چو نزد فریدون رسید
بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید
ز پیش فریدون برون آمدند
پر از دانش و پرفسون آمدند
به سوی فریدون نهادند روی
جوانان بینادل راه جوی
فریدون بدو پهن بگشاد گوش
چو بشنید مغزش برآمد به جوش
ز پیش فریدون چنان بازگشت
که گفتی که با باد انباز گشت
فریدون فرزانه شد سالخورد
به باغ بهار اندر آورد گرد
چو آیی به کاخ فریدون فرود
نخستین ز هر دو پسر ده درود
چو چشمش به روی فریدون رسید
همه دیده و دل پر از شاه دید
نشاندش هم آنگه فریدون ز پای
سزاوار کردش بر خویش جای
فریدون نهاده دو دیده به راه
سپاه و کلاه آرزومند شاه
ابا ناله و آه و با روی زرد
به پیش فریدون شد آن شوخ مرد
فریدون سر شاه پور جوان
بیامد ببر برگرفته نوان
فریدون چو روشن جهان را بدید
به چهر نوآمد سبک بنگرید
که سوی فریدون فرستند کس
به پوزش کجا چاره این بود بس
بدادند نزد فریدون پیام
نخست از جهاندار بردند نام
سپه چون به نزدیک ایران کشید
همانگه خبر با فریدون رسید
که داند که ایرج نیای منست
فریدون فرخ گوای منست
فرستاده آمد رخی پر ز شرم
دو چشم از فریدون پر از آب گرم
فریدون همی بر منوچهر بر
یکی آفرین خواست از دادگر
دگر آفرین بر فریدون برز
خداوند تاج و خداوند گرز
چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه
فریدون پذیره بیامد براه
فریدون شد و نام ازو ماند باز
برآمد برین روزگار دراز
براه فریدون فرخ رویم
نیامان کهن بود گر ما نویم
همانا که باشد به روز شمار
فریدون و ضحاک را کارزار
فریدون به سرو یمن گشت شاه
جهانجوی دستان همین دید راه
فریدون ز ضحاک گیتی بشست
بترسم که آید ازان تخم رست
همه لشکر از جای برخاستند
درفش فریدون بیاراستند
کشنده درفش فریدون به جنگ
کشنده سرافراز جنگی پلنگ
چنان چون فریدون مرا داده بود
ترا دادم این تاج شاه آزمود
به فر فریدون ببستم میان
به پندش مرا سود شد هر زیان
ز گرد فریدون و هوشنگ شاه
همان از منوچهر زیبای گاه
چو لشکر به نزدیک جیحون رسید
خبر نزد پور فریدون رسید
فریدون نهاد این کله بر سرم
که بر کین ایرج زمین بسپرم
ز تخم فریدون مگر یک دو تن
برد جان ازین بیشمار انجمن
نشان فریدون بدو زنده بود
زمین نعل اسپ ورا بنده بود
ز تخم فریدون بجستند چند
یکی شاه زیبای تخت بلند
یکی مژده بردند نزدیک زو
که تاج فریدون به تو گشت نو
ز تخم فریدون یل کیقباد
که با فر و برزست و با رای و داد
ز تخم فریدون منم کیقباد
پدر بر پدر نام دارم به یاد
وزو بر روان فریدون درود
کزو دارد این تخم ما تار و پود
و گر همچنان چون فریدون گرد
به تور و به سلم و به ایرج سپرد
نبیره فریدون فرخ پشنگ
به سیری همی سر بپیچد ز جنگ
فریدون پردانش و پرفسون
همین را روانش نبد رهنمون
که پور فریدون نیای منست
همه شهر ایران سرای منست
ز جم و فریدون و هوشنگ شاه
فزونی به گنج و به شمشیر و گاه
چنان چون به گاه فریدون گرد
که گیتی ببخشش به گردان سپرد
نبیره فریدون و فرزند شاه
که هم جاه دارند و هم تاج و گاه
فریدون گردست گویی بجای
به فر و به چهر و به دست و به پای
نبیره فریدون شبان پرورد
ز رای و خرد این کی اندر خورد
فریدون به داد و به تخت و کلاه
همی داشتی راستی را نگاه
فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهی را درود
بسان فریدون کز اروند رود
گذشت و به کشتی نیامد فرود
چو جم و فریدون بیاراست گاه
ز داد و ز بخشش نیاسود شاه
فریدون فرخ که با داغ و درد
ز گیتی بشد دیده پر آب زرد
سپاهی ز تخم فریدون و جم
پر از خون دل از تخمهی زادشم
نشست اندران مرز زان کرده بود
که کندز فریدون برآورده بود
نبیره فریدون بد افراسیاب
ز کندز برفتن نکردی شتاب
فریدون بیدار دل زنده شد
زمان و زمین پیش او بنده شد
چو گشتی بران شاه نو راست شد
فریدون دیگر همی خواست شد
به یک دست شمشیر و دیگر کلاه
به دندان درفش فریدون شاه
درفش فریدون به دندان گرفت
همی زد به یک دست گرز ای شگفت
درختی بکشتم به باغ بهشت
کزان بارورتر فریدون نکشت
ز هوشنگ و جم و فریدون گرد
که از تخم ضحاک شاهی ببرد
همی رو چنین تا سر کیقباد
که تاج فریدون به سر بر نهاد
تو گفتی که شاه فریدون گرد
بزرگی دانایی او را سپرد
به سام فریدون فرخنژاد
که تاج بزرگی به سر بر نهاد
همی رو چنین تا فریدون شاه
که شاه جهان بود و زیبای گاه
همان قیصر از سلم دارد نژاد
ز تخم فریدون با فر و داد
همان سلم پور فریدون گرد
که از خسروان نام شاهی ببرد
ز هنگام تور و فریدون گرد
کس اندر جهان نام این دژ نبرد
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه
که بودند با گنج و تخت و کلاه
کجا شد فریدون و هوشنگ و جم
ز باد آمده باز گردد به دم
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
فراز آمد از باد و شد سوی دم
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
مهان عرب خسروان عجم
فریدون فرخ ستایش ببرد
بمرد او و جاوید نامش نمرد
ور ایدون کجا تاج بردارد اوی
به فر از فریدون گذر دارد اوی
برو داستانها همی خواندند
ز جم و فریدون سخن راندند
برین هم نشان تا سر کیقباد
که تاج فریدون به سر بر نهاد
چنین یافتم از فریدون و جم
وزان نامداران هر بیش و کم
توی چون فریدون آزاده خوی
منم چون پرستار نام آرزوی
فریدون نه پیداست اندر جهان
همان ایرج و سلم و تور از مهان
کجا بر فریدون کنند آفرین
برویست نفرین ز جویای کین
یکی قیصر روم و قیصر نژاد
فریدون ورا تاج بر سر نهاد
خداوند گیتی فریدون کجاست
که پشت زمانه بدو بود راست
چو راه فریدون شود نادرست
عزیز مسیحی و هم زند و است
نشسته جهاندار بر خنگ عاج
فریدون یل بود با فر وتاج
چو زو شد دل مهتران پر ز درد
فریدون فرخنده با او چه کرد
دگر هرچ هستند ایرج نژاد
که آیین و فر فریدون نهاد
فریدون فرخ ندید این به خواب
نه تورو نه سلم و نه افراسیاب
فریدون چو ایران بایرج سپرد
ز روم و ز چین نام مردی ببرد
که شاهان ز تخم فریدون بدند
دگر یکسر از داد بیرون بدند
فریدون فرخ که او از جهان
بدی دور کرد آشکار و نهان
ز جم و فریدون چو ایشان نزاد
زبانم مباد ار بپیچم ز داد
فریدون که بد آبتینش پدر
مر او را که بد پیش او تاجور
وزان جایگاه چون فریدون برو
جوانی یکی کار بر ساز نو