غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«سبزه» در غزلستان
حافظ شیرازی
«سبزه» در غزلیات حافظ شیرازی
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مهرگیاه آمده ایم
سعدی شیرازی
«سبزه» در غزلیات سعدی شیرازی
همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را
ز آب روان و سبزه و صحرا و لاله زار
با من مگو که چشم در احباب خوشترست
گر شاهدست سبزه بر اطراف گلستان
بر عارضین شاهد گلروی خوشترست
از دامن که تا به در شهر بساطی
از سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرد
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند
هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق
به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید
خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد
که سر سبزه و پروای گلستان بودم
خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری
مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری
جز خط دلاویز تو بر طرف بناگوش
سبزه نشنیدم که دمد بر گل سوری
وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی
گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی
خیام نیشابوری
«سبزه» در رباعیات خیام نیشابوری
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ارغوان نمیباید زیست
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست
دریاب که هفته دگر خاک شدهست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست
هر سبزه که برکنار جوئی رسته است
گویی ز لب فرشته خویی رسته است
پا بر سر سبزه تا بخواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
بنشسته و بامداد برخاسته گیر
در سبزه نشین و می روشن میخور
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
مولوی
«سبزه» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود میشود
هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگها
تا سبزه گردد شورهها تا روضه گردد گورها
انگور گردد غورهها تا پخته گردد نان ما
هر كو بجز حق مشتری جوید نباشد جز خری
در سبزه این گولخن همچون خران جوید چرا
میدان كه سبزه گولخن گنده كند ریش و دهن
زیرا ز خضرای دمن فرمود دوری مصطفی
چه جویی ذوق این آب سیه را
چه بویی سبزه این بام تون را
گلشن رخسار تو سرسبز بادا تا ابد
كان چراگاه دلست و سبزه و صحرای ما
جغد نهای بلبلی از چه در این منزلی
باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبا
مرغ اگر خطبه خواند شاخ اگر گل فشاند
سبزه اگر تیز راند هیچ ندارد دوا
نرگس در ماجرا چشمك زد سبزه را
سبزه سخن فهم كرد گفت كه فرمان تو را
بكش تو خار جفاها از آن كه خاركشی
به سبزه و گل و ریحان و یاسمین كشدا
باز در این جوی روان گشت آب
بر لب جو سبزه دمیدن گرفت
پرنور شو چون آسمان سرسبزه شو چون بوستان
شو آشنا چون ماهیان كان بحر عمان میرسد
باغ سلام میكند سرو قیام میكند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
آن لحظه به سبزه گل چه میگفت
وز نرگسش ارغوان چه میشد
از بوسه آب بر لب جوی
اشكوفه و سبزه زار باشد
از سبزه چه كم شود كه سبزه
در دیده خیره خار باشد
سبزه دمیده ز آب بر دل و جان خراب
صبح گشاده نقاب ذلك یوم الخلود
بر اثر دل برو تا تو ببینی درون
سبزه و گل میدمد جوی وفا میرود
ز شمس دین طرب نوبهار بازآید
نشاط بلبله و سبزه زار بازآید
سجده آرد پیش ایشان بانماز و بینماز
پیش ایشان سبز گردد شوره خاك و سبزه زار
سبزه زار عشق را معمور كرد
عاشقان را دشت و دولابی دگر
لشكر كشیده شاه بهار و بساخت برگ
اسپر گرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار
دست زنان عقل كل رقص كنان جزو و كل
سجده كنان سرو و گل بر طرف سبزه زار
وگر نه باد چرا گشت همدم و غماز
حیات سبزه و بستان و دفتر گفتار
هزار دود مركب كه چیست این فلكست
غبار رنگ برآرد كه سبزه زار نگر
سوسن با تیغ و سمن با سپر
سبزه پیادست و گل تر سوار
روباه دید دنبه در سبزه زار و میگفت
هرگز كی دید دنبه بیدام در گیاهش
گل نقل بلبلان و شكر نقل طوطیان
سبزهست و لاله زار و چمن كوری كلاغ
شد پی این لولیان در حرم ذوالجلال
چشمه و سبزه مقام شوخی و دزدی حلال
سبك گردیم چون باد بهاری
حریف سبزه و گلزار گردیم
گر سبزه و باغ خشك گردد
ما از تو چریم ما چه دانیم
خاك از او سبزه زاری چرخ از او بیقراری
هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم
با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم
با چشم تو ز باده و خمار فارغیم
به غم فرونروم باز سوی یار روم
در آن بهشت و گلستان و سبزه زار روم
هان ای صبای خوب خد اندر ركابت می رود
آب روان و سبزهها وز هر طرف وجه الحسن
یكی جوقی پیاده همچو سبزه
دگر جوقی چو شاخ گل سواران
نبینی سبزه را با گل حسودی
نباشد مست آن می را خماران
بهار آمد برون آ همچو سبزه
به كوری دی و بر رغم بهمن
ای صد گل سرخ عاشق تو
بر چشمه و سبزه زار خندان
خون عاشق اشك شد وز اشك او سبزه برست
سبزهها از عكس روی چون گل تو گلستان
چونك راه ایمن شد از داد بهاران آمدند
سبزه را تیغ برهنه غنچه را در كف سنان
نك بهاران شد صلا ای لولیان
بانگ نای و سبزه و آب روان
سبزه پیاده میدود اندر ركاب سرو
غنچه نهان همیكند از چشم بد جبین
آب روان داد ز چشمه حیات
تا بدمد سبزه ز آب و ز طین
سبزه نرویدی اگر چاشنیش ندادیی
چرخ نگرددی اگر نشنودی صلای تو
منكر حشر روز دین ژاژ مخا بیا ببین
رسته چو سبزه از زمین سروقدان باغ هو
همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است
هله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو
مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو
در آن بهشت و گلستان و سبزه زار بجو
چون سبزه شو پیاده زیرا در این گلستان
دلبر چو گل سوار است باقی همه پیاده
در زمین دل همه عشاق
رسته شد سبزه زار پوشیده
ای سر فروبرده چو خر زین آب و سبزه بس مچر
یك لحظهای بالا نگر تا بوك بینی آیتی
چون مركب جبریلی و از سم تو هر خاك
سبزه شود آخر ز چه كهسار چریدی
كه فردوسش غلام آن گلستان
بهشت از سبزه زارش شرمساری
ریحان گوید به سبزه رازی
بلبل طلبد ز گل نوایی
خضری به میان سینه داری
در آب حیات و سبزه زاری
میغلط به هر طرف كه غلطی
بر سبزه سبز بوستانی
كنیش طعمه خاكی كه شود سبزه پاكی
برهد او ز نجاست چو در او روح دمیدی
بكشان تو لنگ لنگان ز بدن به عالم جان
بنگر ترنج و ریحان گل و سبزه زار باری
سبزهها جمله در این سبزی تو محو شوند
من چه گویم كه تری تو نماند به تری
چون نهای حیوان چه مست سبزهای
چون نمردی چون در آب و گل شدی
خوش برآمد آن گل صدبرگ من
سبزتر شد سبزه زارم اندكی
سبزهها از خاك بررستن گرفت
تا نماید كشتها كه كردهای
بر بوی نوبهاری بر روی سبزه زاری
در عشق خوش عذاری ما مست و های هایی
پیداست در دم تو كه از ناف مشك خاست
كاندر كدام سبزه و صحرا چریدهای
زین سنگلاخ هجر سوی سبزه زار وصل
گر زوترك نرانی ناچار بشكنی
در عدمستان كشد نهان شتران را
خوش بچراند ز سبزههای عطایی
سبزه و سوسن لاله و سنبل
گفت بروید هر چه بكاری
ز آب دیده داوود سبزهها بررست
به عذر آنك به نقشی بكرد نظاری
نگفتمت كه تو سلطان خوبرویانی
به جای سبزه تو از خاك خوب رویانی
بلبل مست سخت مخمورست
گلشن و سبزه زار بایستی
بلبل مست سخت مخمورست
گلشن و سبزه زار بایستی
ای باغ بمانده از بهاری
گل رفت و بمانده سبزهزاری
«سبزه» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
عیش ابدی نوش کنید ای اصحاب
چون سبزه و گل نهید لب بر لب آب
از باغ بجای سبزه گو خار بروی
وز ابر بجای قطره گو سنگ ببار
فردوسی
«سبزه» در شاهنامه فردوسی
ز پویندگان هر چه بد تیزرو
خورش کردشان سبزه و کاه و جو
چهارم چنین گفت کان مرغزار
که بینی پر از سبزه و جویبار
سپه را همه سوی آمل براند
دلی شاد بر سبزه و گل براند
جهانی ز پیری شده نوجوان
همه سبزه و آبهای روان
چو در سبزه دید اسپ را دشتوان
گشاده زبان سوی او شد دوان
زمین گشت پر سبزه و آب و نم
بیاراست گیتی چو باغ ارم
جهان گشت پر سبزه و رود آب
سر غمگنان اندر آمد به خواب
همی تاخت تا پیش کابل رسید
درخت و گل و سبزه و آب دید
بیامد به نزدیک اسفندیار
نشست از بر سبزه و جویبار
چو بشنید بهرام آنجا کشید
همه دشت پر سبزه و آب دید
هوا راست گردد نه گرم و نه سرد
زمین سبزه و آبها لاژورد
گرازیدن گور و آهو به شخ
کشیدند بر سبزه هر جای نخ
تلی بود پر سبزه وجای سور
سپه را همیدید خسرو ز دور
چوخسرو به پیش اندرون بیشه دید
سپه را بران سبزه اندر کشید
نشستند بر سبزه می خواستند
به شادی زبان را بیاراستند
بدان گونه شادم که تشنه بر آب
وگر سبزهی تیره بر آفتاب