غزل شماره ۲۲۴۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو
در آن بهشت و گلستان و سبزه زار بجو
چو سایه خسپم و كاهل مرا اگر جویی
به زیر سایه آن سرو پایدار بجو
چو خواهیم كه ببینی خراب و غرق شراب
بیا حوالی آن چشم پرخمار بجو
اگر ز روز شمردن ملول و سیر شدی
درآ به دور و قدح‌های بی‌شمار بجو
در آن دو دیده مخمور و قلزم پرنور
درآ جواهر اسرار كردگار بجو
دلی كه هیچ نگرید به پیش دلبر جو
گلی كه هیچ نریزد در آن بهار بجو
زهی فسرده كسی كو قرار می‌جوید
تو جان عاشق سرمست بی‌قرار بجو
اگر چراغ نداری از او چراغ بخواه
وگر عقار نداری از او عقار بجو
به مجلس تو اگر دوش بیخودی كردم
تو عذر عقل زبونم از آن عذار بجو
تو هر چه را كه بجویی ز اصل و كانش جوی
ز مشك و گل نفس خوش خلش ز خار بجو
خیال یار سواره همی‌رسد ای دل
پیام‌های غریب از چنین سوار بجو
به نزد او همه جان‌های رفتگان جمعند
كنار پرگلشان را در آن كنار بجو
چو صبح پیش تو آید از او صبوح بخواه
چو شب به پیش تو آید در او نهار بجو
چو مردمك تو خمش كن مقام تو چشم است
وگر نه آن نظرستت در انتظار بجو
چو شمس مفخر تبریز دیده فقر است
فقیروار مر او را در افتقار بجو

اسراربهاربهشتتبریزجواهرخمارخیالدیدهسایهسبزهشرابصبحصبوحعاشقعقلغریبقدحمخمورمستملولپیامچراغچشمگلستان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید