غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«صبوح» در غزلستان
حافظ شیرازی
«صبوح» در غزلیات حافظ شیرازی
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
می دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد
وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار
تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح
گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
به عذر نیم شبی کوش و گریه سحری
صبح است و ژاله می چکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
سعدی شیرازی
«صبوح» در غزلیات سعدی شیرازی
بر من که صبوحی زده ام خرقه حرامست
ای مجلسیان راه خرابات کدامست
یاران صبوحیم کجایند
تا درد دل خمار گویم
می برزند ز مشرق شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی درده می شبانه
خیام نیشابوری
«صبوح» در رباعیات خیام نیشابوری
پیش آر قدح که باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
برساز ترانهای و پیشآور می
مولوی
«صبوح» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
خواهی كه بگویم بده آن جام صبوحی
تا چرخ به رقص آید و صد زهره زهرا
برخیز و صبوح را بیارا
پرلخلخه كن كنار ما را
پس جانب آن صبوحیان كش
آن مشك سبك دل گران را
هر صباحی عید داریم از تو خاصه این صبوح
كز كرم بر می فشانی باده موعود را
ساقیا در نوش آور شیره عنقود را
در صبوح آور سبك مستان خواب آلود را
سر برون كن از دریچه جان ببین عشاق را
از صبوحیهای شاه آگاه كن فساق را
ای رونق صباح و صبوح ظریف ما
وی دولت پیاپی بیش از شمار ما
مگر ز زهره شنیدی دلا به وقت صبوح
كه بزم خاص نهادم صلای عیش صلا
خیز صبوحی كن و درده صلا
خیز كه صبح آمد و وقت دعا
افدیك روحی عند الصبوح
یا ذا الفتوح لا تظلمونا
ساقیی كردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب
صباح ماست صبوحش عشای ما عشوه ش
تو را كه رغبت لوت و غم عشاست بخسب
آمد رسول عشق تو چون ساقی صبوح
با جام بادهای كه مر آن را خمار نیست
اما بدان سبب كه به هر شام و هر صبوح
اشكال نو نماید گویی كه دیگریست
ای مبارك ز تو صبوح و صباح
ای مظفر فر از تو قلب و جناح
بجو آن صبح صادق را كه جان بخشد خلایق را
هزاران مست عاشق را صبوحی و امان باشد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
زندان صبوحی همه مخمور خمارند
ای زهره كلید در خمار كی دارد
شب رفت حریفان صبوحی به كجایید
كان مشعله از روزن اسرار برآمد
جانی كه به هر صبوح مستست
بویی ز خمار ما ندارد
باری دل من صبوح مستست
وام شب دوش میگزارد
گفتم به صبوح خفتگان را
پامزد ویم كه سر برآرد
ای اهل صبوح در چه كارید
شب میگذرد روا مدارید
ماننده آفتاب رخشان
از جام صبوح سر برآرید
از میان دل صبوحی كفتابت تیغ زد
گردن جان را بزن گر چرخ را تمكین كند
همه سوگند بخورده كه دگر دم نزنند
مست گشتند صبوحی سوی گفتار شدند
هین صبوحست بده می كه همه مخموریم
تا كه جان یك نفسی مست ضمان تو بود
زنگی شب ببرد چو طرار عقل ما
شحنه صبوح آمد و طرار میكشد
باز سلیمان روح گفت صلای صبوح
فتنه بلقیس را صرح ممرد رسید
ز های و هوی حریفان ز نای و نوش ظریفان
هوای نور صبوح و شراب نار چه میشد
زهی صباح مبارك زهی صبوح عزیز
ز شاه جام شراب و ز ما ركوع و سجود
ای بر در و بام تو از لذت جام تو
جانها به صبوح آیند من از همگان زوتر
برخیز و صبوح را برانگیز
جان بخش زمانه را و مستیز
حریف ماه شدی از عسس چه غم داری
صبوح روح چو دیدی ز صبح و شام مترس
هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش
با زهره درآ گویان در حلقه مستانش
هر كی خورد می صبوح روز بود شیرگیر
هر كی خورد دوغ هست امشب و فردا ترش
خیزید مخسپید كه هنگام صبوح است
استاره روز آمد و آثار بدیدیم
صبح است و صبوح است بر این بام برآییم
از ثور گریزیم و به برج قمر آییم
ز صبح روی او دارم صبوحی
نماز شام را هرگز نپایم
به سعادت صباحت به قیامت صبوحت
كه سجل آسمان را به فر تو درنوردم
به سحر تویی صبوحم به سفر تویی فتوحم
به بدل تویی بهشتم به عمل تویی ثوابم
چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم
آب رحمت بستانیم و بر آتش ریزیم
چو نیم مست من از خواب برجهم به صبوح
به گرد ساقی خود طالب مدد گردم
به هر صبوح درآیم به كوری كوران
برای كور طلوع و غروب نگذارم
بر قطب گردم ای صنم از اختران خلوت كنم
كو صبح مصبوحان من كو حلقه احرار من
آب حیات عشق را در رگ ما روانه كن
آینه صبوح را ترجمه شبانه كن
تا كه صبوح دم زند شمس فلك علم زند
باز چو سرو تر شود پشت خم دوتای من
یار برفت و ماند دل شب همه شب در آب و گل
تلخ و خمار می طپم تا به صبوح وای من
هین كه خروس بانگ زد بوی صبوح می دهد
بر كف همچو بحر نه بلبله عقار من
برخیز و صبوح را برنجان
ای روی تو آفتاب رخشان
وان شب كه صبوح او تو باشی
هم روح بود خراب و هم تن
تركی كند آن صبوح و گوید
با هندوی شب به خشم سن سن
هر صبوحی ارغنونها را برنجان همچنین
آفرینها بر جمالت همچنین جان همچنین
می كهنه را كشان كن به صبوح گلستان كن
كه به جوش اندرآمد فلك از عقار مستان
من رستمم و روحم طوفان قوم نوحم
سرمست آن صبوحم تو فتنه را مشوران
در هر صبوحی بلبلان افغان كنان چون بیدلان
بر پردههای واصلان در روضه خضرای تو
چو صبح پیش تو آید از او صبوح بخواه
چو شب به پیش تو آید در او نهار بجو
ز اشارات روحشان ز صباح و صبوحشان
عسل و می روان شود به چپ و راست جوی جو
ای بخت و بامرادی كاندر صبوح شادی
آن جام كیقبادی تو داده ما بخورده
پیشتر آ تا كه نه من مانم این جا نه سخن
ظلمت هستی چه زند پیش صبوح چو تویی
لاح صبوح سره فاح نسیم بره
جاء اوان دره برزه لمن یری
خیز دلا و خلق را سوی صبوح بانگ زن
گر چه ز دوش بیخودی بیسر و پا فتادهای
هین كه خروس بانگ زد وقت صبوح یافتی
شرح نمیكنم كه بس عاقل را اشارتی
جاوید شود عمر بدین كاس صبوحی
ایمن شود از مرگ و ز افغان نیاحی
شاباش زهی حال كه از حال رهیدیت
شاباش زهی عیش صبوحی و صباحی
برخیز كه صبح است و صبوح است و سكاری
بگشای كنار آمد آن یار كناری
و مسینا بخمر من صبوح
و دم و اسلم ایا خیر المداری
بر ناطق منطقی فروریز
از جام صبوحیان عطایی
هین وقت صبوح شد فتوحی
هین وقت دعاست الصلایی
همیرسد ز سموات هر صبوح ندایی
كه ره بری به نشانی چو گرد ره بنشانی
در آن صبوح كه ارواح راح خاص خورند
تو را خلاص نمایم ز روز و شب شمری
ز زحمت شب ما و ز نالههای صبوح
كه میرسد به تو ای ماه مهربان چونی
غلام صبوحم ولی خصم صبحم
كه از بهر رفتن كمر را ببندی
ساقی خاص روحی، در ده می صبوحی
اللیل قد تولی و البدر فیالتواری
خوش بود از جام تو، بیخودی ایم هو كی
در صبوح از نقل تو، نغتدی ایم هو كی
العشق نور روحی صبح الهوی صبوحی
امنیة و فیه مجموعة الامانی
«صبوح» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
امروز من و جام صبوحی در دست
میافتم و میخیزم و میگردم مست
زیرا که بهر صبوح موسوم شده است
کاین کاسهی سر بدست پیمانهی اوست
هین وقت صبوحست می ناب بیار
زیرا مرگست زندگانی هشیار
هین وقت صبوحست میان شب و روز
غیر از مه وخورشید چراغی مفروز
در باغ شدم صبوح و گل میچیدم
وز دیدن باغبان همی ترسیدم
عشق است صبوح و من بدو بیدارم
عشق است بهار و من بدو گلزارم
ای باده تو باشی که همه داد کنی
صد بنده به یک صبوح آزاد کنی