غزل شماره ۲۰۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آمد بهار خرم آمد نگار ما
چون صد هزار تنگ شكر در كنار ما
آمد مهی كه مجلس جان زو منورست
تا بشكند ز باده گلگون خمار ما
شاد آمدی بیا و ملوكانه آمدی
ای سرو گلستان چمن و لاله زار ما
پاینده باش ای مه و پاینده عمر باش
در بیشه جهان ز برای شكار ما
دریا به جوش از تو كه بی‌مثل گوهری
كهسار در خروش كه ای یار غار ما
در روز بزم ساقی دریاعطای ما
در روز رزم شیر نر و ذوالفقار ما
چونی در این غریبی و چونی در این سفر
برخیز تا رویم به سوی دیار ما
ما را به مشك و خم و سبوها قرار نیست
ما را كشان كنید سوی جویبار ما
سوی پری رخی كه بر آن چشم‌ها نشست
آرام عقل مست و دل بی‌قرار ما
شد ماه در گدازش سوداش همچو ما
شد آفتاب از رخ او یادگار ما
ای رونق صباح و صبوح ظریف ما
وی دولت پیاپی بیش از شمار ما
هر چند سخت مستی سستی مكن بگیر
كارزد به هر چه گویی خمر و خمار ما
جامی چو آفتاب پرآتش بگیر زود
دركش به روی چون قمر شهریار ما
این نیم كاره ماند و دل من ز كار شد
كار او كند كه هست خداوندگار ما

آتشبادهبزمبهارجامجهانخداخروشخماردولتساقیسبوسوداشهریارصباصباحصبوحعقلغریبلالهمستنگارچشمچمنگلستانگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید