غزل شماره ۴۲۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ذوق روی ترشش بین كه ز صد قند گذشت
گفت بس چند بود گفتمش از چند گذشت
چون چنین است صنم پند مده عاشق را
آهن سرد چه كوبی كه وی از پند گذشت
تو چه پرسیش كه چونی و چگونه است دلت
منزل عشق از آن حال كه پرسند گذشت
آن چه روی است كه تركان همه هندوی ویند
ترك تاز غم سودای وی از چند گذشت
آن كف بحر گهربخش وراء النهر است
روضه خوی وی از سغد سمرقند گذشت
خارش حرص و طمع در جگر و جانش افكند
چون نسیم كرمش بر دل خرسند گذشت
ذوق دشنام وی از شهد ثنا بیش آمد
لطف خار غم او را گل خوش خند گذشت
گر در بسته كند منع ز هفتاد بلا
تا كه این سیل بلا آمد و از بند گذشت
هر كی عقد و حل احوال دل خویش بدید
بند هستی بشكست او و ز پیوند گذشت
مرد چونك به كف آورد چنین در یتیم
خاطر او ز وفای زن و فرزند گذشت
بس كه از قصه خوبش همه در فتنه فتند
كاین مقالات خوش از فهم خردمند گذشت

سمرقندسوداصنمعاشقعشقلطفمنزلنسیمهستیهندووفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید