غزل شماره ۶۶۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چمن جز عشق تو كاری ندارد
وگر دارد چو من باری ندارد
چه بی‌ذوقست آن كش عشق نبود
چه مرده‌ست آن كه او یاری ندارد
به غیر قوت تن قوتی ننوشد
بجز دنیا سمن زاری ندارد
هر آنك ترك خر گوید ز مستی
غم پالان و افساری ندارد
ز خر رست و روان شد پابرهنه
به گلزاری كه آن خاری ندارد
چه غم دارد كه خر رفت و رسن برد
بر او خر چو مقداری ندارد
مشو غره به ازرق پوش گردون
كه اندر زیر ایزاری ندارد
درافكن فتنه دیگر در این شهر
كه دور عشق هنجاری ندارد
بدران پرده‌ها را زانك عاشق
ز بی‌شرمی غم و عاری ندارد
بزن آتش در این گفت و در آن كس
كه در گفت تو اقراری ندارد

آتشازرقسمنعاشقعشقمستچمنگردونگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید