غزل شماره ۹۰۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چو درد گیرد دندان تو عدو گردد
زبان تو به طبیبی بگرد او گردد
یكی كدو ز كدوها اگر شكست آرد
شكسته بند همه گرد آن كدو گردد
ز صد سبو چو سبوی سبوگری برد آب
همیشه خاطر او گرد آن سبو گردد
شكستگان تویم ای حبیب و نیست عجب
تو پادشاهی و لطف تو بنده جو گردد
به قند لطف تو كاین لطف‌ها غلام ویند
كه زهر از او چو شكر خوب و خوب خو گردد
اگر حلاوت لاحول تو به دیو رسد
فرشته خو شود آن دیو و ماه رو گردد
عنایتت گنهی را نظر كند به رضا
چو طاعت آن گنه از دل گناه شو گردد
پلید پاك شود مرده زنده مار عصا
چو خون كه در تن آهوست مشك بو گردد
رونده‌ای كه سوی بی‌سوییش ره دادی
كجا چو خاطر گمراه سو به سو گردد
تو جان جان جهانی و نام تو عشق است
هر آنك از تو پری یافت بر علو گردد
خمش كه هر كی دهانش ز عشق شیرین شد
روا نباشد كو گرد گفت و گو گردد
خموش باش كه آن كس كه بحر جانان دید
نشاید و نتواند كه گرد جو گردد

جانانجهانخموشدهانسبوشیرینطبیبعشقفرشتهلطفهوس


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید