غزل شماره ۹۰۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چه پادشاست كه از خاك پادشا سازد
ز بهر یك دو گدا خویشتن گدا سازد
باقرضواالله كدیه كند چو مسكینان
كه تا تو را بدهد ملك و متكا سازد
به مرده برگذرد مرده را حیات دهد
به درد درنگرد درد را دوا سازد
چو باد را فسراند ز باد آب كند
چو آب را بدهد جوش از او هوا سازد
نظر مكن به جهان خوار كاین جهان فانیست
كه او به عاقبتش عالم بقا سازد
ز كیمیا عجب آید كه زر كند مس را
مسی نگر كه به هر لحظه كیمیا سازد
هزار قفل گر هست بر دلت مهراس
دكان عشق طلب كن كه دلگشا سازد
كسی كه بی‌قلم و آلتی به بتخانه
هزار صورت زیبا برای ما سازد
هزار لیلی و مجنون ز بهر ما برساخت
چه صورتست كه بهر خدا خدا سازد
گر آهنست دل تو ز سختی‌اش مگری
كه صیقل كرمش آینه صفا سازد
ز دوستان چو ببری به زیر خاك روی
ز مار و مور حریفان خوش لقا سازد
نه مار را مدد و پشت دار موسی ساخت
نه لحظه لحظه ز عین جفا وفا سازد
درون گور تن خود تو این زمان بنگر
كه دم به دم چه خیالات دلربا سازد
چو سینه بازشكافی در او نبینی هیچ
كه تا زنخ نزند كس كه او كجا سازد
مثل شدست كه انگور خور ز باغ مپرس
كه حق ز سنگ دو صد چشمه رضا سازد
درون سنگ بجویی ز آب اثر نبود
ز غیب سازد نه از پستی و علا سازد
ز بی‌چگونه و چون آمد این چگونه و چون
كه صد هزار بلی گو خود از او لا سازد
دو جوی نور نگر از دو پیه پاره روان
عجب مدار عصا را كه اژدها سازد
در این دو گوش نگر كهربای نطق كجاست
عجب كسی كه ز سوراخ كهربا سازد
سرای را بدهد جان و خواجه ایش كند
چو خواجه را بكشد باز از او سرا سازد
اگر چه صورت خواجه به زیر خاك شدست
ضمیر خواجه وطنگه ز كبریا سازد
به چشم مردم صورت پرست خواجه برفت
ولیك خواجه ز نقش دگر قبا سازد
خموش كن به زبان مدحت و ثنا كم گوی
كه تا خدای تو را مدحت و ثنا سازد

آینهاژدهاجفاجهانحریفحیاتخداخموشخیالدوستسینهعشقفانیقلملیلیمجنونوفاچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید