غزل شماره ۱۰۰۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آه در آن شمع منور چه بود
كتش زد در دل و دل را ربود
ای زده اندر دل من آتشی
سوختم ای دوست بیا زود زود
صورت دل صورت مخلوق نیست
كز رخ دل حسن خدا رو نمود
جز شكرش نیست مرا چاره‌ای
جز لب او نیست مرا هیچ سود
یاد كن آن را كه یكی صبحدم
این دلم از زلف تو بندی گشود
جان من اول كه بدیدم تو را
جان من از جان تو چیزی شنود
چون دلم از چشمه تو آب خورد
غرقه شد اندر تو و سیلم ربود

آتشخدادوستزلفشمعصبحچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید