غزل شماره ۱۳۶۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عمرك یا واحدا فی درجات الكمال
قد نزل الهم بی یا سندی قم تعال
چند از این قیل و قال عشق پرست و ببال
تا تو بمانی چو عشق در دو جهان بی‌زوال
یا فرجی مونسی یا قمر المجلس
وجهك بدر تمام ریقك خمر حلال
چند كشی بار هجر غصه و تیمار هجر
خاصه كه منقار هجر كند تو را پر و بال
روحك بحر الوفا لونك لمع الصفا
عمرك لو لا التقی قلت ایا ذا الجلال
آه ز نفس فضول آه ز ضعف عقول
آه ز یار ملول چند نماید ملال
تطرب قلب الوری تسكرهم بالهوی
تدرك ما لا یری انت لطیف الخیال
آنك همی‌خوانمش عجز نمی‌دانمش
تا كه بترسانمش از ستم و از وبال
تدخل ارواحهم تسكر اشباحهم
تجلسهم مجلسا فیه كوس ثقال
جمله سال و جواب زوست و منم چون رباب
می زندم او شتاب زخمه كه یعنی بنال
تصلح میزاننا تحسن الحاننا
تذهب احزاننا انت شدید المحال
یك دم آواز مات یك دم بانگ نجات
می زند آن خوش صفات بر من و بر وصف حال

جهانخیالطربعشقغصهملولوفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید