غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«طرب» در غزلستان
حافظ شیرازی
«طرب» در غزلیات حافظ شیرازی
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بسته اند بر ابریشم طرب دل شاد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره مخموری کرد
غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر
بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است
که مژده طرب از گلشن سبا آورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی گه
کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می آورد
به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزده ای
جرعه ای درکشد و دفع خماری بکند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
مطرب از درد محبت عملی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
می شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی
بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود
یاد باد آن که رخت شمع طرب می افروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می می خواهم و مطرب که می گوید رسید
چه ره بود این که زد در پرده مطرب
که می رقصند با هم مست و هشیار
گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد
ما را غم نگار بود مایه سرور
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
در زوایای طربخانه جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون می دهد از رخسارم
پرده مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
بوی تو می شنیدم و بر یاد روی تو
دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم
مبادا جز حساب مطرب و می
اگر نقشی کشد کلک دبیرم
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید
گر از میانه بزم طرب کناره کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند
ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصه این بزمگاه از او
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
خزینه داری میراث خوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقی به فتوی دف و نی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر می رسد روزی
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
به شعر فارسی صوت عراقی
پند عاشقان بشنو و از در طرب بازآ
کاین همه نمی ارزد شغل عالم فانی
ساقی به دست باش که غم در کمین ماست
مطرب نگاه دار همین ره که می زنی
سعدی شیرازی
«طرب» در غزلیات سعدی شیرازی
فریاد می دارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست
نه که از ناله مرغان چمن در طرب ست
مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت به جایی دلالتست
آواز چنگ و مطرب خوشگوی گو مباش
ما را حدیث همدم خوش خوی خوشترست
ای که از سرو روان قد تو چالاکترست
دل به روی تو ز روی تو طربناکترست
این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
مطرب از دست من به جان آمد
که مرا طاقت شنیدن نیست
چندان که جفا خواهی می کن که نمی گردد
غم گرد دل سعدی با یاد طربناکت
مده به دست فراقم پس از وصال چو چنگ
که مطربش بزند بعد از آن که بنوازد
رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمی باشد
محتسب گو چنگ میخواران بسوز
مطرب ما خوش به تایی می زند
آخر ای مطرب از این پرده عشاق بگرد
چند گویی که مرا پرده به چنگ تو درید
ساقی بده و بستان داد طرب از دنیا
کاین عمر نمی ماند و این عهد نمی پاید
هیچ بلبل نداند این دستان
هیچ مطرب ندارد این آواز
شاهدان می کنند خانه زهد
مطربان می زنند راه حجاز
من مفلسم در کاروان گوهر که خواهی قصد کن
نگذاشت مطرب دربرم چندان که بستاند عسس
مطرب ما را دردیست که خوش می نالد
مرغ عاشق طرب انگیز بود آوازش
مگر ساقی که بستانم ز دستش
مگر مطرب که بر قولش کنم گوش
مطرب اگر پرده از این رهزند
بازنیایند حریفان به هوش
منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود
خویشتن گو به در حجره بیاویز چو خیش
ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ
مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام
بنال مطرب مجلس بگوی گفته سعدی
شراب انس بیاور که من نه مرد نبیدم
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم
مطرب آهنگ بگردان که دگر هیچ نماند
که از این پرده که گفتی به درافتد رازم
شاهدان چستند ساقی گو بیار
عاشقان مستند مطرب گو بزن
گوش بر ناله مطرب کن و بلبل بگذار
که نگویند سخن از سعدی شیرازی به
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
مطرب از بلبل عاشق به خوش آوازی به
بیار ای لعبت ساقی بگو ای کودک مطرب
که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد یکتایی
گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی
ما توبه بخواهیم شکستن به درستی
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
بگوی مطرب یاران بیار زمزمه ای
بنال بلبل مستان که بس خوش آوازی
بعد از عراق جایی خوش نایدم هوایی
مطرب بزن نوایی زان پرده عراقی
گر خون دل خوری فرح افزای می خوری
ور قصد جان کنی طرب انگیز می کنی
مطربان گویی در آوازند و مستان در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان درهای و هوی
خیام نیشابوری
«طرب» در رباعیات خیام نیشابوری
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست
دریاب که هفته دگر خاک شدهست
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده
مولوی
«طرب» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو
گه خوانیش سوی طرب گه رانیش سوی بلا
در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شب
روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما
از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج
میكرد اشارت آسمان كای چشم بد دور از شما
السلم منهاج الطلب الحلم معراج الطرب
و النار صراف الذهب و النور صراف الولا
ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن كشان
بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما
ای مطرب شیرین نفس هر لحظه میجنبان جرس
ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا
هر كه بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب
صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را
هر چه بیافت باغ دل از طرب و شكفتگی
از دی این فراق شد حاصل او همه هبا
جان طرب پرست ما عقل خراب مست ما
ساغر جان به دست ما سخت خوش است ای خدا
رها كن این سخنها را بزن مطرب یكی پرده
رباب و دف به پیش آور اگر نبود تو را سرنا
در آن مجلس كه گردان كرد از لطف او صراحیها
گران قدر و سبك دل شد دل و جان از طرب ما را
گر زان كه نهای طالب جوینده شوی با ما
ور زان كه نهای مطرب گوینده شوی با ما
ای عشق طرب پیشه خوش گفت خوش اندیشه
بربای نقاب از رخ آن شاه نقابی را
ای مطرب صاحب دل در زیر مكن منزل
كان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
ای یار قمرسیما ای مطرب شكرخا
آواز تو جان افزا تا روز مشین از پا
به كاسی كاسه سر را طرب ده
تو كن مخمور چشم عبهری را
ای مطرب دل برای یاری را
در پرده زیر گوی زاری را
ای مطرب عشق شمس دینم
جان تو كه بازگو همین را
كو مطرب عشق چست دانا
كز عشق زند نه از تقاضا
مطرب آن جا پردهها بر هم زند خود نور او
كی گذارد در دو عالم پردهای را در هوا
بلبلان را مست گردان مطربان را شیرگیر
تا كه درسازند با هم نغمه داوود را
آن میی كز قوت و لطف و رواقی و طرب
بركند از بیخ هستی چو كوه قاف را
در طرب اندیشهها خرسنگ باشد جان گداز
از میان راه برگیرید این خرسنگ ما
در نوای عشق شمس الدین تبریزی بزن
مطرب تبریز در پرده عشاقی چنگ ما
غم را لطف لقب كن ز غم و درد طرب كن
هم از این خوب طلب كن فرج و امن و امان را
چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را
مطرب قدح رها كن زین گونه نالهها كن
جانا یكی بها كن آن جنس بیبها را
بیدار كن طرب را بر من بزن تو خود را
چشمی چنین بگردان كوری چشم بد را
لطف تو مطربانه از كمترین ترانه
در چرخ اندرآرد صوفی آسمان را
برگ تمام یابد از او باغ عشرتی
هم بانوا شود ز طرب چنگل دوتا
درآورند به رقص و طرب به یك جرعه
هزار پیر ضعیف بمانده برجا را
هم آفتاب شده مطربت كه خیز سجود
به سوی قامت سروی ز دست لاله صلا
كجاست مطرب جان تا ز نعرههای صلا
درافكند دم او در هزار سر سودا
تو را چو نوحه گری داد نوحهای میكن
مرا چو مطرب خود كرد دردمم سرنا
گدای عشق شمر هر چه در جهان طربیست
كه عشق چون زر كانست و آن مذهبها
كن دنفا مقتربا ممتثلا مضطربا
منتقلا مغتربا مثل شهاب فی السما
الست من یتمنی الخلود فی طرب
الا انتبه و تیقظ فقد اتاك اتی
تا كه عشقت مطربی آغاز كرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
شمس تبریزی چو بگشاید دهان چون شكر
از طرب در جنبش آید هم رمیم و هم رفات
باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست
گر تو را كوبی رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقی و مطرب كی رود هموار مست
مطربا این پرده زن كان یار ما مست آمدست
وان حیات باصفای باوفا مست آمدست
پس تو را مطرب شود در عیش و هم ساقی شود
آن امانت چونك شد محمول جان را حاملست
عجب ای ساقی جان مطرب ما را چه شدست
هله چون مینزند ره ره او را كی زدست
او ز هر نیك و بد خلق چرا میلنگد
بد و نیك همه را نعره مطرب مدد است
دف دریدست طرب را به خدا بیدف او
مجلس یاركده بیدم او باركدست
خیره كم گوی خمش مطرب مسكین چه كند
این همه فتنه آن فتنه گر خوب خدست
تف و بوی جگر سوخته و جوشش خون
گرد زیر و بم مطرب به چه پیچیده خوش است
مطرب و نوحه گر عاشق و شوریده خوش است
نبود بسته بود رسته و روییده خوش است
عدد ذره در این جو هوا عشاقند
طرب و حالت ایشان مدد حالت تو است
تا همه مست شویم و ز طرب سجده كنیم
پیش نقشی كه خدایش به خودی بنوشتهست
گر نه در نای دلی مطرب عشقش بدمید
هر سر موی چو سرنای چه نالان شده است
مطرب و یار من و شمع و شراب
این چنین عیش مهیا خوشكست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همیشمار كه زین سانم آرزوست
تا سوی گلشن طرب آیم خراب و مست
از گلشن وصال تو یك خارم آرزوست
شاه در این دم به بزم پای طرب درنهاد
بر سر زانوی شه تكیه و بالین كه راست
طرب كه از تو نباشد بیات میگردد
بیار جام كه جان آمدم ز عشق بیات
بدان جمال الهی كه قبله دلهاست
كه دم به دم ز طرب سجده میبرد جانت
ز مستان سلامت ز رندان پیامت
كه قفل طرب را كلیدی كه نوشت
طرب ای بحر اصل آب حیات
ای تو ذات و دگر مهان چو صفات
فعل نیكان محرض نیكیست
همچو مطرب كه باعث سیكیست
شاه شهی بخش طرب ساز ماست
یار پری روی پری خوان ماست
غصه كشی كو كه ز خوف تو نیست
یا طربی كان ز رجای تو نیست
بوطربون گشت مه و مشتری
زهره مطرب طرب از سر گرفت
ای مطرب شیرین نفس عشرت نگر از پیش و پس
كس نشنود افسون كس چون واقف اسرار شد
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
مطرب جان بیا بزن تنتن تن تنن تنن
كاین دل مست از به گه یاد نگار میكند
دگرباره سر مستان ز مستی در سجود آمد
مگر آن مطرب جانها ز پرده در سرود آمد
مرا دلبر چنان باید كه جان فتراك او گیرد
مرا مطرب چنان باید كه زهره پیش او میرد
آن كس كه چنین باشد با روح قرین باشد
در ساعت جان دادن او را طربی باشد
چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند
جان از پی آن باید تا عیش و طرب بیند
آمد قدح روزه بشكست قدحها را
تا منكر این عشرت بیباده طرب بیند
ای مطرب خوش لهجه شیرین دم عارف
یاری ده و برگو كه چنین یار كی دارد
بزن دست و بگو ای مطرب عشق
كه آن سرفتنه پاكوبان درآمد
ای مطرب جان چو دف به دست آمد
این پرده بزن كه یار مست آمد
خاری كه ز گلبن طرب رست
گلزار به روی او شود شاد
آن مطرب آسمان كه زهرهست
هم طاقت كار ما ندارد
رو دردی ناز را بپالا
زیرا طرب از رواق خیزد
میزن دهلی كه روز عیدست
میكن طربی كه یار آمد
آن چنگ طرب كه بینوا بود
رقصی كه كنون به ساز آمد
ای رونق مطربان همین گو
كان رونق كار ما نیامد
دی میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
مطربا این پرده زن كز رهزنان فریاد و داد
خاصه این رهزن كه ما را این چنین بر باد داد
مطربا این ره زدن زان رهزنان آموختی
زانك از شاگرد آید شیوههای اوستاد
مطربا رو بر عدم زن زانك هستی رهزنست
زانك هستی خایفست و هیچ خایف نیست شاد
مطربم سرمست شد انگشت بر رق میزند
پرده عشاق را از دل به رونق میزند
ای طربناكان ز مطرب التماس میكنید
سوی عشرتها روید و میل بانگ نی كنید
شهسوار اسب شادیها شوید ای مقبلان
اسب غم را در قدمهای طربها پی كنید
ز طرب چون طربون شد خرد از باده زبون شد
گرو عشق و جنون شد گهر بحر صفا شد
ناامیدان كه فلك ساغر ایشان بشكست
چو ببینند رخ ما طرب از سر گیرند
هله امروز نشستیم به عشرت تا شب
چه كم آید می و مطرب چو بیان تو بود
تا ابد پستان جان پرشیر باد
مادر دولت طرب زاینده باد
چون مطرب هوایت چنگ طرب نوازد
مر زهره فلك را كی كسب و كار ماند
آن ساقی الهی آید ز بزم شاهی
وان مطرب معانی اكنون به دم درآید
آن زر سرخ و نقد طرب را بده كه من
رخسارزرد چون زرم از بیم و از امید
از پی نامحرمان قفل زدم بر دهان
خیز بگو مطربا عشرت سرمد رسید
پرده دل میزند زهره هم از بامداد
مژده كه آن بوطرب داد طربها بداد
وقت نشاطست و جام خواب كنون شد حرام
اصل طربها بزاد شیره فشاران رسید
چو یار مست خرابست و روز روز طرب
به غیر شنگی و مستی بیا بگو چه كنند
بگیر مطرب جانی قنینه كانی
نواز تنتن تنتن كه جمله بیتو تنند
نبشته بر دف مطرب كه زهره بنده تو
نبشته بر كف ساقی كه طالعت مسعود
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنك مرا و كسی را كه عیش خو دارد
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنك مرا و كسی را كه عیش خو دارد
چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب
چو همرهم تو نباشی سفر چه سود كند
چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنك مرا و كسی را كه عیش خو دارد
ز شمس دین طرب نوبهار بازآید
نشاط بلبله و سبزه زار بازآید
مادر فتنهها كه میباشد
طربی بیرخش نمیزاید
همه اسباب عشق این جا هست
لیك بیاو طرب نمیشاید
هل طرب یا غلام فاملا كاس المدام
انت بدار السلام ساكن قصر مشید
فنسیم طرب اولهم
یهب السالك حولا و جلد
كی باشد آن در سفته من الحمدلله گفته من
مستطرب و خوش خفته من در سایههای آن شجر
ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب
آری درآ هر نیم شب بر جان مست بیخبر
هم طرب سرشتهای هم طلب فرشتهای
هم عرصات گشتهای پر ز نبات و نیشكر
چشمی كه ز چشم من طرب یافت
شد روشن و غیب بین و مخمور
مطربا در پیش شاهان چون شدستی پرده دار
برمدار اندر غزل جز پردههای شاهوار
مطرب عشاق بهر من زن این نادر نوا
زانك هست از گوش كر این بانگ سرنا دور دور
هله مطرب شكرلب برسان صدا به كوكب
كه ز صید بازآمد شه ما خوش و مظفر
نظرش به سوی هر كس به مثال چشم نرگس
بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر
ای مطرب هوای دل عاشقان روح
بنواز لحن جان كه تننتن لطیفتر
ز مطربان خوش آواز و نعره مستان
شراب در رگ خمار گم كند رفتار
دهل زنید و سوی مطربان شهر تنید
مراهقان ره عشق راست روز ظهور
مطربا زخمهای دل میبین
تا ندانند خویشتن خوش دار
مطربا نام بر ز معشوقی
كز دل ما ببرد صبر و قرار
مطرب عاشقان بجنبان تار
بزن آتش به ممن و كفار
مطربا چون رسی به شرح دلم
پای در خون نهادهای هش دار
مطربا عیش و نوش از سر گیر
یك دو ابریشمك فروتر گیر
مطربا عشقبازی از سر گیر
یك دو ابریشمك فروتر گیر
خو كرد دل بربط نشكیبد از آن زخمه
اندر قدم مطرب میمالد رو و سر
نه آن مطرب كه در مجلس نشیند
گهی نوشد گهی كوشد به مزمار
اندرون هر دلی خود نغمه و ضربی دگر
پای كوبان آشكار و مطربان پنهان چو راز
به موافقت بیابد تن و جان سماع جانی
ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز
به میان بیست مطرب چو یكی زند مخالف
همه گم كننده ره را چو ستیزه شد قلاوز
من بس كنم ای مطرب بر پرده بگو این را
بشنو ز پس پرده كر و فر تحسینش
در وصل تو میجوید وز شرم نمیگوید
كامسال طرب خواهد چون پار به آمیزش
آن مطرب ما خوشست و چنگش
دیوانه شود دل از ترنگش
دل ز دردش چه خوشیها و طربها دارد
تو مگیر آن كرم وان دهش بیعددش
طرب نخواهد آن كس كه درد او بشناخت
نشان نماند او را كه بشنود نامش
طرب افزاترست از باده
آن سقطهای تلخ آشامش
مست شدند عارفان مطرب معرفت بیا
زود بگو رباعیی پیش درآ بگیر دف
جمله جهان پرست غم در پی منصب و درم
ما خوش و نوش و محترم مست طرب در این كنف
مطرب عارفان بیا مست شدند عارفان
زود بگو رباعیی پیش درآ بگیر دف
تا حلقه مطربان گردون
مستانه برآورند آهنگ
تطرب قلب الوری تسكرهم بالهوی
تدرك ما لا یری انت لطیف الخیال
ای عاشقان ای عاشقان من خاك را گوهر كنم
وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر كنم
ای مطرب صاحب نظر این پرده می زن تا سحر
تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری كنم
هر كس كه خواهد روز و شب عیش و تماشا و طرب
من قندها را لذتم بادامها را روغنم
در آتش آبی تعبیه در آب آتش تعبیه
در آتشش جان در طرب در آب او دل در ندم
گفت كه سرمست نهای رو كه از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آكنده شدم
گفت كه تو كشته نهای در طرب آغشته نهای
پیش رخ زنده كنش كشته و افكنده شدم
من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربی
آن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرم
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
ریش طرب شانه كنم سبلت غم را بكنم
تا همه جان ناز شود چونك طرب ساز شود
تا سر خم باز شود گل ز سرش دور كنم
زانك دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود
گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم
فوق فلك مكان تو جان و روان روان تو
هل طربی كه بركند بیخ خمار ای صنم
مرا جان طرب پیشهست كه بیمطرب نیارامد
من این جان طرب جو را نمیدانم نمیدانم
ای مطرب زیبارو دستی بزن و برگو
تو آن مناجاتی من آن خراباتم
با عشق در این پستی كردم طرب و مستی
گفتم چه كسی گفتا سلطان خراباتم
گفتم به مهی كز تو صد گونه طرب دارم
گفتا كه به غیر آن صد چیز عجب دارم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم كف
بر راه دلم این دف من خانه نمیدانم
آن جا طرب انگیزتر از باده لعلیم
وین جا بد و رخ زردتر از شیشه زردیم
در روزن من نور تو روزی كه بتابد
در خانه چو ذره به طرب رقص كنانم
یكی مطرب همیخواهم در این دم
كه نشناسد ز مستی زیر از بم
ز مطرب ناله سرنای خواهم
ز زهره زاری طنبور خواهم
ای مطرب اگر تو یار مایی
این پرده بزن كه یار دیدم
ما داد طرب دهیم تا ما
در عشق امیرداد باشیم
ای سررشته طربها عیسی دوران تویی
سر از این روزن فروكن گر چه من چون سوزنم
چون بدیدم صبح رویت در زمان برخیستم
گرم در كار آمدم موقوف مطرب نیستم
چونك در باغت به زیر سایه طوبیستم
گرم در كار آمدم موقوف مطرب نیستم
بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون
كه من از سلسله جستم وتد هوش بكندم
چو دف از سیلی مطرب هنرم بیش نماید
بزن و تجربه می كن همه هیهای تو دارم
چو گلستان جنانم طربستان جهانم
به روان همه مردان كه روان است روانم
تن ما را همه جان كن همه را گوهر كان كن
ز طرب چشمه روان كن به سوی باغ و بهارم
تو چه عاشق فراقی چه ملولی و چه عاقی
ز كف جز تو ساقی ندهد طرب شرابم
برگشا مشك طرب را كه ز رشك كف تو
از كف زهره به صد لابه قدح نستدهایم
یا رب این بوی طرب از طرف فردوس است
یا نسیمی است كه از روز وصالش رسدم
این ز عشق است كه مغزم ز طرب خیره شدهست
یا كه جامی است كه از خمر حلالش رسدم
ساقیا ما ز ثریا به زمین افتادیم
گوش خود بر دم شش تای طرب بنهادیم
از برون خسته یاریم و درون رسته یار
لاجرم مست و طربناك و قوی بنیادیم
مطربا بهر خدا زخمه مستانه بزن
تا ز زخمه خوش تو ساخته چون چنگ شویم
تو مگو مطرب نیم دستی بزن
تو بیا ما خود تو را مطرب كنیم
مطربا این پرده گو بهر خدا
ای خدا و ای خدا نشكیفتم
جان دهم زیر لگد چون انگور
تا طرب ساز شود اسرارم
بلبل مستم و در باغ طرب
جز به سوی گل تر می نروم
ای مطرب این غزل گو كی یار توبه كردم
از هر گلی بریدم وز خار توبه كردم
ای مطرب الله الله می بیرهم تو بر ره
بردار چنگ می زن بر تار توبه كردم
اندر دو كون جانا بیتو طرب ندیدم
دیدم بسی عجایب چون تو عجب ندیدم
ای مطرب آن ترانه تر بازگو ببین
تو تری و لطیفی و ما از تو ترتریم
حلاوتی عجبی در بدن پدید آید
كه از نی و لب مطرب شكر رسید به كام
ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم
ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم
بیار مطرب بر ما كریم باش كریم
به كوی خسته دلانی رحیم باش رحیم
بیحضورت سماع نیست حلال
همچو شیطان طرب شده مرحوم
ما گرفتار شادی و طربیم
نه گرفتار زهد و پرهیزیم
از طرب باد تو و داد تو
رقص كنانیم چو شقه علم
از طرب این حبس به خواری و نقص
می نگرد بر فلك محتشم
چو مرا دیو ربودی طربم یاد تو بودی
تو چنانم بربودی كه بشد یاد ز یادم
اشربوا سقیا لكم ثم اطربوا غنما لكم
ان هذا یوم عید عیدوا بعد الصیام
ای كف زنم مختل مشو وی مطربم كاهل مشو
روزی بخواهد عذر تو آن شاه باایثار من
ای مطرب داووددم آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زیر و بم كاین وقت سرخوانی است این
بلبل رسد بربط زنان وان فاخته كوكوكنان
مرغان دیگر مطرب بخت جوان بخت جوان
من طربم طرب منم زهره زند نوای من
عشق میان عاشقان شیوه كند برای من
در برت آن چنان كشم كز بر و برگ وارهی
تا همه شب نظر كنی پیش طرب كنان من
ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان
مطرب دلربای من بهر خدا همین همین
آمدهام به عذر تو ای طرب و قرار جان
عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان
مطرب جمع عاشقان برجه و كاهلی مكن
قصه حسن او بگو پرده عاشقان بزن
مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین
نغنغه دگر بزن پرده تازه برگزین
مطرب روح من تویی كشتی نوح من تویی
فتح و فتوح من تویی یار قدیم و اولین
اندر رحم مادر چون طفل طرب یابد
آن خون به از این باده وان جا به از این بستان
من بس كنم اما تو ای مطرب روشن دل
از زیر چو سیر آیی بر زمزمه بم زن
می گردد تن در كد بر جای زبان خود
در پرده آن مطرب كو زد ضربان من
غلامان چو مه در پیش ساقی
نوای مطربان خوشتر از جان
سال سال ماست و طالع طالع زهرهست و ماه
ای دل این عیش و طرب حدی ندارد تن بزن
مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن
آتش از جرمم بیار و اندر استغفار زن
مطربا حسنت ز پرگار خرد بیرونتر است
خیمه عشرت برون از عقل و از پرگار زن
مطرب مستور بیپرده یكی چنگی بزن
وارهان از نام و ننگم گر چه بدنامی است آن
مطربا نرمك بزن تا روح بازآید به تن
چون زنی بر نام شمس الدین تبریزی بزن
مطربا بهر خدا تو غیر شمس الدین مگو
بر تن و جان وصف او بنواز تن تن تن تنن
مطربا گر چه نیی عاشق مشو از ما ملول
عشق شمس الدین كند مر جانت را چون یاسمن
آن دف خوب تو این جا هست مقبول و صواب
مطربا دف را بزن بس مر تو را طاعت همین
مطربا این دف برای عشق شاه دلبر است
مفخر تبریز جان جان جانها شمس دین
مطربا گفتی تو نام شمس دین و شمس دین
درربودی از سرم یك بارگی تو عقل و دین
مطربا گشتی ملول از گفت من از گفت من
همچنان خواهی مكن تو همچنین و همچنین
پیش روی ماه ما مستانه یك رقصی كنید
مطربا بهر خدا بر دف بزن ضرب حزین
رقص كن در عشق جانم ای حریف مهربان
مطربا دف را بكوب و نیست بختت غیر از این
مطربا بهر خدا تو غیر شمس الدین مگو
بر تن چون جان او بنواز تن تن تن تنن
مطربا گر چه نیی عاشق مشو از ما ملول
عشق شمس الدین كند مر جانت را چون یاسمن
مطربا نرمك بزن تا روح بازآید به تن
چون زنی بر نام شمس الدین تبریزی بزن
همه خلق از سر مستی ز طرب سجده كنانش
بره و گرگ به هم خوش نه حسد در دل و نی كین
به سماع و طوی بنشین به میان كوی بنشین
كه كسی خورت نبیند طرب از می احد كن
خیز كامروز ز اقبال و سعادت باری
طرب اندر طرب است از مدد بوطربان
چون گل سرخ گریبان ز طرب بدرانید
وقت آن شد كه به یعقوب رسد پیراهن
زنده گشتند و پی شكر دهان بگشادند
بوسهها مست شدند از طرب بوی دهن
ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من
مرگ بر من شده بیتو مثل شهد و لبن
چون گل سرخ گریبان ز طرب بدرانید
وقت آن شد كه به یعقوب رسد پیراهن
در دل چو نقش بندد جان از طرب بخندد
صد گون شكر بجوشد از تلخی صبوران
در باغ مجلسی چو نهاد آفریدگار
مرغان چو مطربان بسرایند آفرین
آن میر مطربان كه ورا نام بلبل است
مست است و عاشق گل از آن است خوش حنین
ایاك نعبد آنك به دریوزه آمدم
بگشا در طرب مگذارم دگر حزین
از چهرهام نشاط طرب میبری مبر
بر چهرهام ز دیده نشان میكنی مكن
ای عجب گویم دگر باقیات این خبر
نی خمش كردم تو گوی مطرب شیرین زبان
ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله كن
تیز برداشتی تو ای مطرب
این به آهستگی توان كردن
تن زدم از غیرت و خامش شدم
مطرب عشاق بگو تن مزن
چو در بزم طرب باشی بخیلی كم كن ای ناشی
مبادا یار ز اوباشی كند با تو همین دستان
یا مضطربا تعال و افلح
فی مسكننا و نعم مسكن
گر سر ببینی پرطرب پر گشته از وی روز و شب
میدانك آن سر را یقین خاریده باشد دست او
با ترشانش ترشم با شكرانش شكرم
روی من او پشت من او پشت طرب خارم از او
گیر كه خار است جهان گزدم و مار است جهان
ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو كو
ساقی چرخ در طرب مجلس خاك خشك لب
زین دو بزاده روز و شب چیست سبب مرا بگو
فتنه گر است نام تو پرشكر است دام تو
باطرب است جام تو بانمك است نان تو
سنگ شكاف میكند در هوس لقای تو
جان پر و بال میزند در طرب هوای تو
ای طربون غم شكن سنگ بر این سبو مزن
از در حق به یك سبو كم نشدهست آب جو
الا ای مو سیه پوشی به هنگام طرب وآنگه
سپیدت جامه باشد چون در این غم سوگواری تو
دل و جان را طربگاه و مقام او
شراب خم بیچون را قوام او
از او یابد طرب هم مست و هم می
از او گیرد نمك هم رو و هم خو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
شه من باده فرستد به چه رو مینپرستم
هله ای مطرب برگو كه زهی باده پرست او
طرب اندر طرب است او كه در عقل شكست او
تو ببین قدرت حق را چو درآمد خوش و مست او
هله سرنای توام مست نواهای توام
مشكن چنگ طرب را مسكل تار مرو
مطربا اسرار ما را بازگو
قصههای جان فزا را بازگو
مطرب مهتاب رو آنچ شنیدی بگو
ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگو
ای شه و سلطان ما ای طربستان ما
در حرم جان ما بر چه رسیدی بگو
ز من چو میطلبی مطربی مستانه
تو نیز با من بیدل ز جام و ساغر گو
چو در بزم آیم به وقت نشاط
بود ساقی و مطرب و ساغر او
ز طرب چون حشر شود سرشان مستتر شود
فتد از جنگ و عربده سر مستان میان كو
نفسیشان معانقه نفسیشان معاشقه
نفسی سجده طرب نفسی جنگ و گفت و گو
گل و سوسن از آن تو همه گلشن از آن تو
تلفش از خزان تو طربش از بهار تو
برجه ساقی طرب آغاز كن
وز می كهنه بنه آغاز نو
این بكند زهره كه چون ماه دید
او بزند چنگ طرب ساز نو
هر كی طرب رها كند پشت سوی وفا كند
بازكشاندش به خود با كرم مفتن او
شكر است عدو رفته و ما همدم جامیم
ما سرخ و سپید از طرب و كور و كبود او
فوا حزنی اذا حجبوا و یا طربی اذا قربوا
درم بزند سری نكند كه سر نبرد كس از سر او
فنی جلدی اذا عبسوا فكیف تری اذا طربوا
مرا غم او چو زنده كند چگونه شوم ز منظر او
فلا هرب اذا طلبوا و لا طرب اذا هربوا
عجب چه بود بهر دو جهان كه آن نبود میسر او
برجه طرب را ساز كن عیش و سماع آغاز كن
خوش نیست آن دف سرنگون نی بینوا آویخته
غم مده و آه مده جز به طرب راه مده
آه ز بیراه بود ره بگشا بار بده
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده
روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده
حسن تو و عشق من در شهر شده شهره
برداشته هر مطرب آن بر دف و شبابه
ای مطرب مشتاقان شمس الحق تبریزی
مینال در این پرده زنهار همین شیوه
خدایا مطربان را انگبین ده
برای ضرب دست آهنین ده
صد خمار است و طرب در نظر آن دیده
كه در آن روی نظر كرده بود دزدیده
جانی كه غم فزودی از شمس حق تبریز
نو نو طرب فزاید بیكهنههای دینه
از بس كه مطرب دل از عشق كرد ناله
آن دلبرم درآمد در كف یكی پیاله
مرا چو نی بنوازید شمس تبریزی
بهانه بر نی و مطرب ز غم خروشیده
مطرب جانهای دل برده
تا به شب تا به شب همین پرده
هل طربا لعاشق وافقه زمانه
افلح فی هوائه اصلح فیه شأنه
بلبل چو مطرب دف زنی برگ درختان كف زنی
هر غنچه گوید چون منی باشد خوشی كشی تری
خورشید دیدم نیم شب زهره درآمد در طرب
در شهر خویش آمد عجب سرگشتهای آوارهای
یا چون شراب جان فزا هر جزو را دادی طرب
یا همچو یاران كرم با خاكدان آمیختی
در عشق تو چون دم زدم صد فتنه شد اندر عدم
ای مطرب شیرین قدم میزن نوا تا صبحدم
ای طربستان ابد ای شكرستان احد
هم طرب اندر طربی هم شكر اندر شكری
جام طرب عام شده عقل و سرانجام شده
از كف حق جام بری به كه سرانجام بری
هر طربی كه در جهان گشت ندیم كهتری
میبرمد از او دلم چون دل تو ز مقذری
هر هنری و هر رهی كان برسد به ابلهی
نیست به پیش همتم زو طربی و مفخری
در طرب و معاشقه در نظر و معانقه
فرض بود مسابقه بر دل هر مظفری
گه به مثال ساقیان عقل ز مغز میبری
گه به مثال مطربان نغنغه ساز میكنی
دست كه یافت مشربی ماند ز حرص و مكسبی
سر كه بیافت آن طرب كی طلبد ریاستی
برجهیی به نیم شب با شه غیب خوش لقب
ساغر باده طرب بر سر غم شكستیی
ای زده مطرب غمت در دل ما ترانهای
در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانهای
روح كه سایگی بود سرد و ملول و بیطرب
منتظرك نشسته او تا كه رسد بشارتی
میشكنی به زیر پا نای طرب نوای را
چنگ شكسته بسته را لایق ساز میكنی
بیا ای عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خویی
چو شعری نور افشانی و زان اشعار برگویی
ور آن ماه دو صد گردون به ناگه خرمنی كردی
طرب چون خوشهها كردی و چون خرمن بخندیدی
نتانم بد كم از باده ز ینبوع طرب زاده
صلای عیش میگوید به هر مخمور و خماری
كی افسون خواند در گوشت كه ابرو پرگره داری
نگفتم با كسی منشین كه باشد از طرب عاری
به ناگاهان فرود آید بگوید هی قنق گلدم
شود خرگاه مسكینان طربگاه شكرباری
دراندازد به جان عاقلان بیخبر سوزی
بسازد بهر مشتاقان به رسم مطربان سازی
چنانك از شهوتی تو خوش به جسم و جان شهوانی
نباشی زان طرب غافل اگر تو جان جان داری
ای شهره نوای تو جان است سزای تو
تو مطرب جانانی چون در طمع نانی
بس مست طرب خورده آهنگ برون كرده
در سركه درافتاده آن خوش لب حلوایی
ای روز چه خوش روزی شمع طرب افروزی
او را برسان روزی جان را و پذیرایی
ز هر جزوت چو مطرب میتوان ساخت
ز چشمت ساختن نواح تا كی
سبك بنواز ای مطرب ربایی
بگردان زوتر ای ساقی شرابی
ای مطرب خوش نوای خوش نی
باید كه عظیم خوش بنالی
و آن زهره نوای خوش برآورد
كو مطرب كیست آسمانی
شاباش كه پای غم ببستی
صد گونه در طرب گشادی
روز طرب است و سال شادی
كامروز به كوی ما فتادی
ای آنك تو شاه مطربانی
زان دلبركش بگو كه دانی
آن شمع چو شد طرب فزایی
پروانه دلان به رقص آیی
ای كه آن رحمت نمودی از پی چندین فراق
مینگنجم زین طرب در هیچ جا شاد آمدی
پرده داری كن تو ای شب كان مه اندر خلوت است
مطربا پیوند كن تو پردهها شاد آمدی
هم دكان شد این دلم با عشقت ای كان طرب
خوش حریفی یافت او هم در دكان هم كارهای
آخر ای مطرب نگویی قصه دلدار ما
گر نگویی بیشتر آخر بگویی اندكی
آن طرب بگذشت او در پیش چون قولنج ماند
تا گریزی از وثاق و یا كه حیلاتی كنی
هله بس كنم كه شرحش شه خوش بیان بگوید
هله مطرب معانی غزلی بیار باری
چو طرب رمیده باشد چو هوس پریده باشد
چه گیاه و گل بروید چو تو خوش كنی سقایی
به درون توست مطرب چه دهی كمر به مطرب
نه كم است تن ز نایی نه كم است جان ز نایی
همه بیخودی پسندم همه تن چو گل بخندم
به طرب میان ببندم كه چنین دری گشادی
خمش ار چه داد داری طرب و گشاد داری
به چنین گشاد گویی كه روان بایزیدی
به دو چشم شوخ مستت كه طرب بزاد از وی
كه تو روح اولینی و ز هیچ كس نزادی
همه مطربان خروشان همه از تو گشته جوشان
همه رخت خود فروشان خوششان همیفشاری
به طرب هزار چندان كه بوند عیش مندان
به میان باغ خندان مثل انار باشی
طرب از تو باطرب شد عجب از تو بوالعجب شد
كرم از تو نوش لب شد كه كریم و پرعطایی
به گه وصال آن مه چه بود خدای داند
كه گه فراق باری طرب است و جان فزایی
حاجتت نیست كه یاد طرب كهنه كنی
كی بود در خضر خلد غم امرودی
آتش باده بزن در بنه شرم و حیا
دل مستان بگرفت از طرب پنهانی
به شكرخنده اگر میببرد جان ز كسی
میدهد جان خوشی پرطربی پرهوسی
مطرب ناهید بربط مینواخت
هر چه میگفت آن چنان آمد بلی
زان هوس شد پای دلها بستهای
زان طرب شد پر جان بگشادهای
گر من غزل نخوانم بشكافد او دهانم
گوید طرب بیفزا آخر حریف كاسی
شاها ز بهر جانها زهره فرست مطرب
كفو سماع جانها این نای و دف تر نی
مطرب چو زخمهها را بر تار میكشانی
این كاهلان ره را در كار میكشانی
عشاق خاركش را گلزار مینمایی
خودكام گل طرب را در خار میكشانی
ای مطرب الله الله از بهر عشق آن شه
آن چنگ را در این ره خوش برنواز تاری
در جانت دردمد شه از شادیی كه جانت
هم وارهد ز مطرب وز پرده حجازی
ای ساقیی كه آن می احمر گرفتهای
وی مطربی كه آن غزل تر گرفتهای
ای دلبری كه ساقی و مطرب فنا شدند
تا تو نقاب از رخ عبهر گرفتهای
ای ساقیی كه آن می احمر گرفتهای
وی مطربی كه آن غزل تر گرفتهای
از طرب آن زمان جامه جان بركنی
وز سر این بیخودی گوش فلك بركشی
یار در آخرزمان كرد طرب سازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
مطرب و سرنا و دف باده برآورده كف
هر نفسی زان لطف آرد غمازیی
فاسد سودای تو مست تماشای تو
بوسد بر پای تو از طرب بیسری
نفخ كند جان در دل ترسان
مطرب جویی در غزل آیی
در طلبی تو در طرب افتی
در نمدی تو در حلل آیی
چمن نگر كه نمیگنجد از طرب در پوست
كه نقش چند بدو داد باغ روحانی
اگر تو یار نداری چرا طلب نكنی
وگر به یار رسیدی چرا طرب نكنی
ز خانه جانب گور و ز گور جانب دوست
لفافه را طربی و جنازه را جانی
طرب جهانی عجب قرانی
تو سماع جان را تر لایلایی
چه شود محمد! كه شبی نخسبی؟!
طرب اندر آیی نكنی زحیری؟!
بشكستم هزار چنگ طرب
تو چه باشی به چنگ من تاری
بس كن تا مطرب و ساقی شود
آنكه می از باغ وی افشردهای
یا ز تجلی جلال قدیم
مضطرب و بیسر و پا میروی
گه ز (سپاهان) و حجاز) و (عراق)
مطرب آن ماه خراسان شوی
سلبالعشق فادی، حصلالیوم مرادی
بزن ای مطرب عارف، كه زهی دولت و شادی
ای طربستان، چه لطیفی؟! ای سرمستان چه ظریفی؟!
ده بخوری تو بدهی یك، كی بود این شرط حریفی؟!
املا لكأس صاحبی، من دنان ابن راهب
یا كریما مكرما تتجمل و تطرب
سكرالقوم فاسكتوا طربالروح فانصتوا
وصلوا لا تعربدوا طلبا للتغلب
جملنی جماله، نورنی هلاله
اطربنی بسكرة، قلت له فهكذی
اشبع طربا و رو عیشا
لا تخش ملامةالوشاة
بالله رأسك حرك هكذا طربا
حتی تقع قهوة حمرآء فی رأسی
و تستلذ باقمار البقا طربا
و قهوة الخد تصبح ساقیا حاسی
«طرب» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
آنی که فلک با تو درآید به طرب
گر آدمیی شیفته گردد چه عجب
حاجت نبود مستی ما را به شراب
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب
بیساقی و بیشاهد و بیمطرب و نی
شوریده و مستیم چو مستان خراب
آن جاه و جمالی که جهانافروز است
وان صورت پنهان که طرب را روز است
کز شاخ طرب حاملهی فرزند است
کو قرهی عین طربانگیزانست
امشب هردل که همچو مه در طلب است
مانندهی زهره او حریف طرب است
ای تن تو نمیری که چنان جان با تست
ای کفر طربفزا، که ایمان با تست
ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است
چون مینزند رهی ره او که زده است
او میداند که عشق را نیک و بد است
نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است
این نعره عاشقان ز شمع طرب است
شمع آمد و پروانه خموش این عجب است
ای مطرب چنگ و نای را تا بسحر
بنواز بر این صفت که تا روز خوش است
دل یاد تو کرد چون طرب می انگیخت
والله که نخورد آنقدح را و بریخت
هر روز دل مرا سماع و طربیست
میگوید حسن او بر این نیز مهایست
بیعشق نشاط و طرب افزون نشود
بیعشق وجود خوب و موزون نشود
ای زهرهی عیش کف رحمت بگشای
کاین مطرب و کف و دف ز کار افتادند
سر دل عاشقان ز مطرب شنوید
با نالهی او بگرد دلها بروید
مطرب خواهم که عاشق مست بود
در کوی خرابات تو پابست بود
هرجا ز طرب ساز نی بردارند
آن شادی ماست آن خود پندارند
من دم نزنم از این جهان دمگیر
من در طربم همه جهان ماتم گیر
امروز منم مطربت ای شمع طراز
وز چرخ بود نثار و قوال انداز
زاغان سیاه امشب اندر طربند
با باز سپید جان شده در پرواز
یا او است خدایا که فرستاده خداش
ای مطرب جان یک نفسی با ما باش
ای خصم چو عنکبوت صفرا میباف
سیمرغ طربناک شناسد سر قاف
یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان
آن سنگ بود فتاده پهلوی سفال
آواز سرافیل طرب میرسدم
از خاک فنا بر آسمان میبردم
اسباب طرب جمله تمامست تمام
ای زندهدلان خواب حرامست حرام
تا پردهی عاشقانه بشناختهایم
از روی طرب پرده برانداختیم
با مطرب عشق چنگ خود در زدهایم
همچون دف و نای هردو در ساختهایم
دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم
وز غوره فشانان سوی دوشاب شدیم
من گردانم مطرب گردان خواهم
من زهرهی گردنده چو کیوان خواهم
ای عارف مطرب هله تقصیر مکن
تا دریابی بدین صفت رقصکنان
هر مطرب کو نیست ز دل دفتر خوان
آن مطرب را تو مطرب دفتر خوان
جام می و شمع و نقل و مطرب همه هست
ای کاش تو میبودی و اینها همه نی
ای دل طلب اندر طلب اندر طلبی
وی جان طرب اندر طرب اندر طربی
ای آنکه به لطف دلستان همهای
در باغ طرب سرو روان همهای
جانم ز طرب چون شکر انباشتهای
چون برگ گل اندر شکرم داشتهای
بینام و نشان چون دل و جانم کردی
بیکیف طرب دست زنانم کردی
چون شب بر من زنان و گویان آئی
در نیم شبی صبح طرب بنمائی
دستار نهادهای به مطرب ندهی
دستار بده تا ز تکبر برهی
من کف نزنم تا تو نباشی مطرب
من می نخورم تا نباشی ساقی
فردوسی
«طرب» در شاهنامه فردوسی
نشاط وطرب جوی وسستی مکن
گزافه مپرداز مغزسخن