غزل شماره ۱۸۴۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مطرب خوش نوای من عشق نواز همچنین
نغنغه دگر بزن پرده تازه برگزین
مطرب روح من تویی كشتی نوح من تویی
فتح و فتوح من تویی یار قدیم و اولین
ای ز تو شاد جان من بی‌تو مباد جان من
دل به تو داد جان من با غم توست همنشین
تلخ بود غم بشر وین غم عشق چون شكر
این غم عشق را دگر بیش به چشم غم مبین
چون غم عشق ز اندرون یك نفسی رود برون
خانه چو گور می شود خانگیان همه حزین
سرمه ماست گرد تو راحت ماست درد تو
كیست حریف و مرد تو ای شه مردآفرین
تا كه تو را شناختم همچو نمك گداختم
شكم و شك فنا شود چون برسد بر یقین
من شبم از سیه دلی تو مه خوب و مفضلی
ظلمت شب عدم شود در رخ ماه راه بین
عشق ز توست همچو جان عقل ز توست لوح خوان
كان و مكان قراضه جو بحر ز توست دانه چین
مست تو بوالفضول شد وز دو جهان ملول شد
عشق تو را رسول شد او است نكال هر زمین
در تبریز شمس دین دارد مطلعی دگر
نیست ز مشرق او مبین نیست به مغرب او دفین

تبریزجهانحریفراحتزمینطربعشقعقلمستمشرقمطربملولهمنشینچشمچینیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید