غزل شماره ۲۸۴۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هله ای پری شب رو كه ز خلق ناپدیدی
به خدا به هیچ خانه تو چنین چراغ دیدی
نه ز بادها بمیرد نه ز نم كمی پذیرد
نه ز روزگار گیرد كهنی و یا قدیدی
هله آسمان عالی ز تو خوش همه حوالی
سفری دراز كردی به مسافران رسیدی
تو بگو وگر نگویی به خدا كه من بگویم
كه چرا ستارگان را سوی كهكشان كشیدی
سخنی ز نسر طایر طلبیدم از ضمایر
كه عجب در آن چمن‌ها كه ملك بود پریدی
بزد آه سرد و گفتا كه بر آن در است قفلی
كه بجز عنایت شه نكند برو كلیدی
چو فغان او شنیدم سوی عشق بنگریدم
كه چو نیستت سر او دل او چرا خلیدی
به جواب گفت عشقم كه مكن تو باور او را
كه درونه گنج دارد تو چه مكر او خریدی
چو شنیدم این بگفتم تو عجبتری و یا او
كه هزار جوحی این جا نكند بجز مریدی
هله عشق عاشقان را و مسافران جان را
خوش و نوش و شادمان كن كه هزار روز عیدی
تو چو یوسف جمالی كه ز ناز لاابالی
به درآمدی و حالی كف عاشقان گزیدی
خمش ار چه داد داری طرب و گشاد داری
به چنین گشاد گویی كه روان بایزیدی

آسمانبادهخداروزگارسخنطربعاشقعشقچراغچمن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید