غزل شماره ۱۱۹۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر آتش است یارت تو برو در او همی‌سوز
به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز
تو مخالفت همی‌كش تو موافقت همی‌كن
چو لباس تو درانند تو لباس وصل می‌دوز
به موافقت بیابد تن و جان سماع جانی
ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز
به میان بیست مطرب چو یكی زند مخالف
همه گم كننده ره را چو ستیزه شد قلاوز
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یكی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز
كه یكی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
كه به است یك قد خوش ز هزار قامت كوز

آتششمعطربفراقمطربموافقوصلچراغ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید