غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
غزل شماره ۲۷۶۵
غزلستان
::
مولوی
::
دیوان شمس - غزلیات
افزودن به مورد علاقه ها
آن شمع چو شد طرب فزایی
پروانه دلان به رقص آیی
چون جان برسد نه تن بجنبد
جان آمد از لحد برآیی
چون بانگ سماع در كه افتاد
ای كوه گران كم از صدایی
كاین باد بهار میرساند
رقصانی شاخ را صلایی
در ذره كجا قرار ماند
خورشید به رقص در سمایی
هم آتش و دود گشته پیچان
از آتش روی جان فزایی
ماهی صنما ز روح بیجسم
شوخی شكری یكی بلایی
گه كوته و گه دراز گشتیم
با سایه صورت همایی
هم بر لب دوست مست گشتیم
نالان شده مست همچو نایی
بر باد سوار همچو كاهیم
اندر جولان ز كهربایی
چون پشه ز خون خویش مستیم
وز دیگ جگر دلا ابایی
اندر خلوت به هوی هویی
در جمعیت به های هایی
در صورت بنده كمینیم
در سر صفت یكی خدایی
این داد خدیو شمس تبریز
بی كبر ولیك كبریایی
آتش
بهار
تبریز
خدا
خلوت
خورشید
دوست
رقص
سایه
شمع
شوخی
صنم
طرب
مست
قبلی
بعدی
مشاهده برنامه در فروشگاه اپل
اشعار مرتبط
آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ
ای بیتو محال جان فزایی
صنما چگونه گویم كه تو نور جان مایی
هر روز بامداد سلام علیكما
وقت آن شد كه ز خورشید ضیایی برسد
نظرات نوشته شده
اولین نفر برای نظر دادن باشید و نظرتان را در مورد این شعر از طریق فرم زیر ارسال کنید.
نظر بدهید
نظر:
ارسال کننده:
ارسال