غزل شماره ۱۹۷۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عشق شمس حق و دین كان گوهر كانی است آن
در دو عالم جان و دل را دولت معنی است آن
گر به ظاهر لشكر و اقبال و مخزن نیستش
رو به چشم جان نگر كان دولت جانی است آن
كله سر را تهی كن از هوا بهر میش
كله سر جام سازش كان می جامی است آن
پختگان عشق را باشد ز خام خمر جان
پخته نی و خام جستن مایه خامی است آن
تا كتاب جان او اندر غلاف تن بود
گر چه خاص خاص باشد در هنر عامی است آن
آنك بالایی گزیند پست باشد عشق در
آنك پستی را گزید او مجلس سامی است آن
هرك جان پاك او زان می درآشامد ابد
گر چه هندو باشد آن و مكی و شامی است آن
مر تن معمور را ویران كند هجران می
هرك كرد این تن خراب می میش بانی است آن
آن می باقی بود اول كه جان زاید از او
پس دروغ است آنك می جان است كان ثانی است آن
جان فانی را همیشه مست دار از جام او
رنگ باقی گیرد از می روح كان فانی است آن
در می باقی نشان پیوسته جان مردنی
كز جوار كیمیا آن مس زر كانی است آن
چون میان عقل و تن افتاد از می سه طلاق
هر تنی كو با خرد جفت است آن زانی است آن
در دل تنگ هوس باده بقا ساكن نگشت
هر دلی كاین می در او بنشست میدانی است آن
آنك جام او بگیرد یك نشانش این بود
در بیان سر حكمت جان او منشی است آن
در شعاع می بقا بیند ابد پس بعد از آن
مال چه بود كو ز عین جان خود معطی است آن
آنك وصف می بگوید باخود است و هوشیار
اهل قرآن نبود آن كس لیك او مقری است آن
حق و صاحب حق را از عاشقان مست پرس
زانك جام مست اندر عاشقان قاضی است آن
زانك حكم مست فعل می بود پس روشن است
حق و صاحب حق هم با حكم او راضی است آن
مطرب مستور بی‌پرده یكی چنگی بزن
وارهان از نام و ننگم گر چه بدنامی است آن
وانما رخسار را تا بشكنی بازار بت
زان رخی كو حسرت صد آزر و مانی است آن
ای صبا تبریز رو سجده ببر كان خاك پاك
خاك درگاه حیات انگیز ربانی است آن

اقبالبادهباقیتبریزجامحیاتدولتصاحبصباطربعاشقعشقعقلفانیمستمطربهجرانهندوهوسچشمچنگگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید