غزل شماره ۱۹۵۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ساقیا چون مست گشتی خویش را بر من بزن
ذكر فردا نسیه باشد نسیه را گردن بزن
سال سال ماست و طالع طالع زهره‌ست و ماه
ای دل این عیش و طرب حدی ندارد تن بزن
تا درون سنگ و آهن تابش و شادی رسید
گر تو را باور نیاید سنگ بر آهن بزن
بنگر اندر میزبان و در رخش شادی ببین
بر سر این خوان نشین و كاسه در روغن بزن
عقل زیرك را برآر و پهلوی شادی نشان
جان روشن را سبك بر باده روشن بزن
شاخه‌ها سرمست و رقصانند از باد بهار
ای سمن مستی كن و ای سرو بر سوسن بزن
جامه‌های سبز ببریدند بر دكان غیب
خیز ای خیاط بنشین بر دكان سوزن بزن

بادهبهارجامرخشرقصزهرهساقیسمنسوسنطربعقلعیشمستگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید