غزل شماره ۱۴۶۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای كرده تو مهمانم در پیش درآ جانم
زان روی كه حیرانم من خانه نمی‌دانم
ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده
كو خانه نشانم ده من خانه نمی‌دانم
زان كس كه شدی جانش زان كس مطلب دانش
پیش آ و مرنجانش من خانه نمی‌دانم
وان كز تو بود شورش می دار تو معذورش
وز خانه مكن دورش من خانه نمی‌دانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مكن طاقم من خانه نمی‌دانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم كف
بر راه دلم این دف من خانه نمی‌دانم
شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم
می افتم و می خیزم من خانه نمی‌دانم

آفاقتبریزحیراندانشصاحبطربعاشقمطرب


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید