غزل شماره ۱۵۵۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دانی كامروز از چه زردم
ای تو همه شب حریف نردم
در نرد دل از تو متهم شد
كو مهره ربود از نبردم
گفتم كه دلا بیار مهره
كز رفتن مهره من به دردم
بگشاد دلم بغل كه می جو
گر هست بیاب من نخوردم
دیوانه شدم ز درد مهره
دل را همه شب شكنجه كردم
می گفت بلی و گاه نی نی
گه عشوه بداد گرم و سردم
گفتم كه تو برده‌ای یقین است
من از تو به عشوه برنگردم
دل گفت چگونه دزد باشم
من خازن چرخ لاژوردم
زین دمدمه از خرم بیفكند
دریافت كه من سلیم مردم
خر رفت و رسن ببرد و دل گفت
من در پی گرد او چه گردم

حریفدیوانهعشوهیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید