غزل شماره ۲۷۷۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مرغ دل پران مبا جز در هوای بیخودی
شمع جان تابان مبا جز در سرای بیخودی
آفتاب لطف حق بر عاشقان تابنده باد
تا بیفتد بر همه سایه همای بیخودی
گر هزاران دولت و نعمت ببیند عاشقی
ناید اندر چشم او الا بلای بیخودی
بنگر اندر من كه خود را در بلا افكنده‌ام
از حلاوت‌ها كه دیدم در فنای بیخودی
جان و صد جان خود چه باشد گر كسی قربان كند
در هوای بیخودی و از برای بیخودی
عاشقا كمتر نشین با مردم غمناك تو
تا غباری درنیفتد در صفای بیخودی
باجفا شو با كسی كو عاشق هشیاری است
تا بیابی ذوق‌ها اندر وفای بیخودی
بیخودی را چون بدانی سروری كاسد شود
ای سری و سروری‌ها خاك پای بیخودی
خوش بود ظاهر شدن بر دشمنان بر تخت ملك
لیك آن‌ها هیچ نبود جان به جای بیخودی
گر تو خواهی شمس تبریزی شود مهمان تو
خانه خالی كن ز خود ای كدخدای بیخودی

تبریزجفاخدادولتسایهسرورشمععاشقغبارلطفهشیاروفاچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید