ناگهان اندردویدم پیش وی
بانگ برزد مست عشق او كه هی
هیچ میدانی چه خون ریز است او
چون تویی را زهره كی بودهست كی
شكران در عشق او بگداختند
سربریده ناله كن مانند نی
پاك كن رگهای خود در عشق او
تا نبرد تیغ او پایت ز پی
بر گلستانش گدازان شو چو برف
تا برآرد صد بهار از ماه دی
یا درآ و نرم نرمك مرده شو
تا تو را گویند ای قیوم حی
حبس كن مر شیره را در خنب حق
تا بجوشد وارهد از نیك و بی
شمس تبریزی بیا در من نگر
تا ببینی مر مرا معدوم شی