غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«محراب» در غزلستان
حافظ شیرازی
«محراب» در غزلیات حافظ شیرازی
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می شکند گوشه محراب امامت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید
جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب می زدم
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز
سجده شکر کنم و از پی شکرانه روم
می ترسم از خرابی ایمان که می برد
محراب ابروی تو حضور نماز من
حافظ ار در گوشه محراب می نالد رواست
ای نصیحتگو خدا را آن خم ابرو ببین
تو کافردل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
ابروی دوست گوشه محراب دولت است
آن جا بمال چهره و حاجت بخواه از او
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
حافظا سجده به ابروی چو محرابش بر
که دعایی ز سر صدق جز آن جا نکنی
سعدی شیرازی
«محراب» در غزلیات سعدی شیرازی
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
ای دیده عاشقان به رویت
چون روی مجاوران به محراب
نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت
به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید
دلش از دست ببردند و به زنار برفت
هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد
هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد
ندانم ابروی شوخت چگونه محرابیست
که گر ببیند زندیق در نماز آید
زین سبب خلق جهانند مرید سخنم
که ریاضت کش محراب دو ابروی توام
مرا روی تو محرابست در شهر مسلمانان
و گر جنگ مغل باشد نگردانی ز محرابم
گر به مسجد روم ابروی تو محراب منست
ور به آتشکده زلف تو چلیپا دارم
زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد
از دست زبان ها به تحمل چو ستونم
محتسب گو تا ببیند روی دوست
همچو محرابی و من چون عابدی
تا دل به مهرت داده ام در بحر فکر افتاده ام
چون در نماز استاده ام گویی به محرابم دری
مولوی
«محراب» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
مرا در سایهات ای كعبه جان
به هر مسجد ز خورشیدست محراب
بحمدالله به عشق او بجستیم
از این تنگی كه محراب و چلیپاست
بار دگر از قبله روان گشت رسالت
در گوش محمد چو به محراب درآمد
دو چشم عاشقان بیدار تا روز
همه شب سوی آن محراب رفتند
دلم پر گشت از مهری كه بر چشمت از او مهری
اگر در پیش محرابم وگر كنج خراباتم
تا شب و روز در نماز آیم
ای خیال خوش تو محرابم
دوش خوابی دیدهام خود عاشقان را خواب كو
كاندرون كعبه میجستم كه آن محراب كو
این نیم شبان كیست چو مهتاب رسیده
پیغامبر عشق است ز محراب رسیده
محراب بسی دیدی در وی بنگنجیدی
اندر نظر حربی بشكافد محرابی
كو ره چو در این آبی كو سجده چو محرابی
نی ظالم و نی تایب نی ذاكر و نی ساهی
چه حریصی كه مرا بیخور و بیخواب كنی
دركشی روی و مرا روی به محراب كنی
«محراب» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
صدگونه نماز است و رکوعست و سجود
آنرا که جمال دوست باشد محراب
ای اهل مناجات که در محرابید
منزل دور است یک زمان بشتابید
ای در دل هر کسی ز مهرت تابی
وی از تو تضرعی بهر محرابی