غزل شماره ۴۲۲

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات
مشاهده برنامه «سعدی نامه» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن کس که از او صبر محالست و سکونم
بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم
پرسید که چونی ز غم و درد جدایی
گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم
زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد
از دست زبان ها به تحمل چو ستونم
مشنو که همه عمر جفا برده ام از کس
جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم
بیمست چو شرح غم عشق تو نویسم
کآتش به قلم درفتد از سوز درونم
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم
شمشیر برآور که مرادم سر سعدیست
ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم

آتشجفاسعدیصبرعاشقعاقلعشققلممحرابمستهشیار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید