غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«رندان» در غزلستان
حافظ شیرازی
«رندان» در غزلیات حافظ شیرازی
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
همچو حافظ به رغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد
نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دردی کشیم نام و نشد
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا می باش
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم
سال ها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
گر به کاشانه رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بی غش دارم
زهد رندان نوآموخته راهی بدهیست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز
پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان
می فکن بر صف رندان نظری بهتر از این
بر در میکده می کن گذری بهتر از این
بد رندان مگو ای شیخ و هش دار
که با حکم خدایی کینه داری
ولیکن کی نمایی رخ به رندان
تو کز خورشید و مه آیینه داری
ساقی به بی نیازی رندان که می بده
تا بشنوی ز صوت مغنی هوالغنی
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
سعدی شیرازی
«رندان» در غزلیات سعدی شیرازی
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر درست
غلام همت شنگولیان و رندانم
نه زاهدان که نظر می کنند پنهانت
غلام همت رندان و پاکبازانم
که از محبت با دوست دشمن خویشند
تا ملامت نکنی طایفه رندان را
که جمال تو ببینند و به غوغا آیند
محتسب در قفای رندانست
غافل از صوفیان شاهدباز
من این رندان و مستان دوست دارم
خلاف پارسایان و خطیبان
سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان
تو را ملامت رندان و عاشقان سعدی
دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
مولوی
«رندان» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ز مستان سلامت ز رندان پیامت
كه قفل طرب را كلیدی كه نوشت
رندان سلامت میكنند جان را غلامت میكنند
مستی ز جامت میكنند مستان سلامت میكنند
ایا درویش باتمكین سبك دل گرد زوتر هین
میان بزم مردان شین كه ایشان جمله رندانند
صلا رندان دگرباره كه آن شاه قمار آمد
اگر تلبیس نو دارد همانست او كه پار آمد
ز رندان كیست این كاره كه پیش شاه خون خواره
میان بندد دگرباره كه اینك وقت كار آمد
برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو كز راه بعید آمد
جمع رندان و حریفان همه یك رنگ شدیم
گرویها بستانید و به بازار دهید
رندان تشنه دل چو به اسراف میخورند
خود را چو گم كنند بیابند آن كلید
قوم رندانیم در كنج خرابات فنا
خواجه ما را با جهاز و مخزن و كالا چه كار
درآ به حلقه رندان كه مصلحت اینست
شراب و شاهد و ساقی بیشمار نگر
مقیم شد به خرابات و جمله رندان را
خراب كرد و نشد از شراب باری سیر
مگر كه حلقه رندان بینشان تو ببینی
كه عشق پیش درآید درآورد به میانش
رندان خرابات بخوردند و برفتند
ماییم كه جاوید بخوردیم و نشستیم
منم آن رند مست سخت شیدا
میان جمله رندانهای هایم
رندان و مفلسان را پیداست تا چه باشد
این دلق پاره پاره در پای تو كشیدیم
به حق حلقه رندان كه باده می نوشند
به پیش خلق هویدا میان روز صیام
جمعیت رندان را بر شاهد نقدی زن
ور زهد سخن گوید تو وعده به فردا كن
آن طرف رندان همه شب جامهها را می كنند
تا ببینی روز روشن ما و من بیما و من
چون سر رندان نداری وقت عیش
وعدهها اندر سر رندان مكن
ای شاه هر چه مردند رندان سلام كردند
مستند و می نخوردند آن سو یكی گذر كن
همه رندان و حریفان و بتان جمع شدند
وقت كار است بیا كار كن از كار مرو
یا نعم صباح ای جان مستند همه رندان
تا شب همگان عریان با یار در آب جو
رندان همه جمعند در این دیر مغانه
درده تو یكی رطل بدان پیر یگانه
گفتمش از عاشقان این خون ز چیست
ای تو از عشاق و رندان آمده
اشارت كن بدان سرده كه رندانند اندر ده
سبك رطل گران درده كه تو ساقی آن جامی
بیا ای شاه خودكامه نشین بر تخت خودكامی
بیا بر قلب رندان زن كه صاحب قرن ایامی
دی عقل درافتاد و به كف كرده عصایی
در حلقه رندان شده كاین مفسده تا كی
نشستن گوشه ای سودت ندارد
چو با رندان این ره یار گشتی
خضر و سمن چو رندان بشكستهاند زندان
گل و لاله شاد و خندان ز سعادت عطایی