غزل شماره ۵۸۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
صلا رندان دگرباره كه آن شاه قمار آمد
اگر تلبیس نو دارد همانست او كه پار آمد
ز رندان كیست این كاره كه پیش شاه خون خواره
میان بندد دگرباره كه اینك وقت كار آمد
بیا ساقی سبك دستم كه من باری میان بستم
به جان تو كه تا هستم مرا عشق اختیار آمد
چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدم
چو خارم سوخت در عشقت گلم بر تو نثار آمد
پیاپی فتنه انگیزی ز فتنه بازنگریزی
ولیك این بار دانستم كه یار من عیار آمد
اگر بر رو زند یارم رخی دیگر به پیش آرم
ازیرا رنگ رخسارم ز دستش آبدار آمد
تویی شاها و دیرینه مقام تست این سینه
نمی‌گویی كجا بودی كه جان بی‌تو نزار آمد
شهم گوید در این دشتم تو پنداری كه گم گشتم
نمی‌دانی كه صبر من غلاف ذوالفقار آمد
مرا برید و خون آمد غزل پرخون برون آمد
برید از من صلاح الدین به سوی آن دیار آمد

رندانساقیسینهصبرصلاحعشقغزلگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید