غزل شماره ۵۸۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شكایت‌ها همی‌كردی كه بهمن برگ ریز آمد
كنون برخیز و گلشن بین كه بهمن بر گریز آمد
ز رعد آسمان بشنو تو آواز دهل یعنی
عروسی دارد این عالم كه بستان پرجهیز آمد
بیا و بزم سلطان بین ز جرعه خاك خندان بین
كه یاغی رفت و از نصرت نسیم مشك بیز آمد
بیا ای پاك مغز من ببو گلزار نغز من
به رغم هر خری كاهل كه مشك او كمیز آمد
زمین بشكافت و بیرون شد از آن رو خنجرش خواندم
به یك دم از عدم لشكر به اقلیم حجیز آمد
سپاه گلشن و ریحان بحمدالله مظفر شد
كه تیغ و خنجر سوسن در این پیكار تیز آمد
چو حلواهای بی‌آتش رسید از دیگ چوبین خوش
سر هر شاخ پرحلوا به سان كفچلیز آمد
به گوش غنچه نیلوفر همی‌گوید كه یا عبهر
باستیز عدو می خور كه هنگام ستیز آمد
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مكن با او تو همراهی كه او بس سست و حیز آمد
خمش باش و بجو عصمت سفر كن جانب حضرت
كه نبود خواب را لذت چو بانگ خیز خیز آمد

آتشآسمانبزمبستانبهمنتیغجرعهخندانخوابزمینسلطانسوسنغنچهنسیمگلزارگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید