غزل شماره ۴۴۹

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات
مشاهده برنامه «سعدی نامه» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چه خوشست بوی عشق از نفس نیازمندان
دل از انتظار خونین دهن از امید خندان
مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد
به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان
نظری مباح کردند و هزار خون معطل
دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان
سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد
ز معربدان و مستان و معاشران و رندان
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم
که خلاص بی تو بندست و حیات بی تو زندان
اگرم نمی پسندی مدهم به دست دشمن
که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان
نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو
که قیامتست چندان سخن از دهان خندان
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دست ها بخایند چو نیشکر به دندان
همه شاهدان عالم به تو عاشقند سعدی
که میان گرگ صلحست و میان گوسفندان

امیدجفاحیاتخنداندهانرندانسخنسعدیشاهدشیرینعاشقعشقمستمعاشرانچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید