غزل شماره ۱۷۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاكبازان الصلا
درخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شكران گل ریز كن
مرحبا ای كان شكر مرحبا
عمر را نبود وفا الا تو عمر
باوفایی باوفایی باوفا
بس غریبی بس غریبی بس غریب
از كجایی از كجایی از كجا
با كه می‌باشی و همراز تو كیست
با خدایی با خدایی با خدا
ای گزیده نقش از نقاش خود
كی جدایی كی جدایی كی جدا
با همه بیگانه‌ای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنا
جزو جزو تو فكنده در فلك
ربنا و ربنا و ربنا
دل شكسته هین چرایی برشكن
قلب‌ها و قلب‌ها و قلب‌ها
آخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتها
یوسفا در چاه شاهی تو ولیك
بی لوایی بی‌لوایی بی‌لوا
چاه را چون قصر قیصر كرده‌ای
كیمیایی كیمیایی كیمیا
یك ولی كی خوانمت كه صد هزار
اولیایی اولیایی اولیا
حشرگاه هر حسینی گر كنون
كربلایی كربلایی كربلا
مشك را بربند ای جان گر چه تو
خوش سقایی خوش سقایی خوش سقا

آشناخداشیرینعشرتغریبقیصروفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید