غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«عشرت» در غزلستان
حافظ شیرازی
«عشرت» در غزلیات حافظ شیرازی
به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد
چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
شب روان را آشنایی هاست با میر عسس
الا ای دولتی طالع که قدر وقت می دانی
گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش
وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگیر
که به هر حالتی این است بهین اوضاع
هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه
وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان
روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط ها داد سودای زراندوزی
سعدی شیرازی
«عشرت» در غزلیات سعدی شیرازی
عشرت خوشست و بر طرف جوی خوشترست
می بر سماع بلبل خوشگوی خوشترست
انتبه قبل السحر یا ذالمنام
نوبت عشرت بزن پیش آر جام
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می روند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده ایم
مولوی
«عشرت» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
بدو گویم به جان تو كه بیتو ای حیات جان
نه شادم میكند عشرت نه مستم میكند صهبا
مجلس به تو فرخنده عشرت ز دمت زنده
چون شمع فروزنده تا روز مشین از پا
اگر عالم همه عیدست و عشرت
برو عالم شما را یار ما را
آن قبله و سجده گاه جان را
آن عشرت و جای ایمنی را
عشرت ده عاشقان می را
حسرت ده طالبان نان را
زیر هر گلبن نشسته ماه رویی زهره رخ
چنگ عشرت مینوازد از پی خاقان ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاكبازان الصلا
برگ تمام یابد از او باغ عشرتی
هم بانوا شود ز طرب چنگل دوتا
اسباب عشرت راست شد هر چه دلم میخواست شد
فالوقت سیف قاطع لا تفتكر فیما مضی
بیا كامروز ما را روز عیدست
از این پس عیش و عشرت بر مزیدست
آخر ای دلبر نه وقت عشرت انگیزی شدست
آخر ای كان شكر وقت شكرریزی شدست
هم خمار از می آید هم از او دفع خمار
هم از او عسرت تو است و هم از او عشرت تو است
پیش چنین ماه رو گیج شدن واجبست
عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست
باده پرستان همه در عشرتند
تنتن تنتن شنو ای تن پرست
ای مطرب شیرین نفس عشرت نگر از پیش و پس
كس نشنود افسون كس چون واقف اسرار شد
شد می و نقل خوردنش عشرت و عیش كردنش
سخت شكست گردنش سخت صبور میرود
عشرت خشك لب شده آمد و تر همیزند
آن تریی كه اندر او آب غبار میكند
صلا یا ایها العشاق كان مه رو نگار آمد
میان بندید عشرت را كه یار اندر كنار آمد
آمد قدح روزه بشكست قدحها را
تا منكر این عشرت بیباده طرب بیند
بیا ای مادر عشرت به خانه
كه جان را فرش مادر میتوان كرد
بیابد خلوت عشرت مسیحا
اگر مجلس ز گاو و خر نگیرد
این عشرت و عیش چون نماز آمد
وین دردی درد آبدست آمد
لیلی و مجنون به فاقه آه حسرت میخورند
خسرو و شیرین به عشرت جام راوق میزند
شمع عشق افروز را یك بار دیگر اندرآر
كوری آن كس كه او از عشرت ما دور بود
ای طربناكان ز مطرب التماس میكنید
سوی عشرتها روید و میل بانگ نی كنید
بزم آن عشرتیان بار دگر زیب گرفت
باز آن باد صبا باده ده بستان شد
هله امروز نشستیم به عشرت تا شب
چه كم آید می و مطرب چو بیان تو بود
عشرتی هست در این گوشه غنیمت دارید
دولتی هست حریفان سر دولت خارید
درده ز جام باده كه یسقون من رحیق
كاندیشه را نبرد جز عشرت جدید
از پی نامحرمان قفل زدم بر دهان
خیز بگو مطربا عشرت سرمد رسید
هر كه سبوی تو كشد عاقبت
در حرم عشرت سلطان شود
تا یكی عشرت ببیند چرخ كو هرگز ندید
عشرت كدبانوی با كدخدایی سیر سیر
به گهی كز سر عشرت لطف آغاز كند
شكرابت دهد او از شكر آن گفتار
بخت اینست و دولت عیش اینست و عشرت
كو جز این عشق و سودا سود و بازار دیگر
میفكن نوبت عشرت به فردا
چو آسایش مهیا داری امروز
ما دو سه رند عشرتی جمع شدیم این طرف
چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف
از آن اسرار عاشق كش مشو امشب مها خامش
نوای چنگ عشرت را بجنبان تار پنهانك
این رقص موج خون نگر صحرا پر از مجنون نگر
وین عشرت بیچون نگر ایمن ز شمشیر اجل
هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود
در هر مقامی كه روم بر عشرتی بر می تنم
رو رو كه صاحب دولتی جان حیات و عشرتی
رضوان و حور و جنتی زیرا گرفتی دامنم
مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم
ریش طرب شانه كنم سبلت غم را بكنم
ز بهر عشرت جانها كشیدم راح و ریحانها
برای رنج رنجوران عقاقیری كشیدستم
بیاو نكنم عشرت گر تشنه و مخمورم
جفت نظرش باشم گر جفتم وگر فردم
می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت
ای دوست بمشكن به جفاهات كمانم
نگیرم عیش و عشرت تا نیاید
وگر گیرم در آن هنگام گیرم
آن عشرت نو كه برگرفتیم
پا دار كه ما ز سر گرفتیم
بیاو ز برای عشرت من
خورشید سبو كشد نخواهم
ننگ عاشق ننگ دارد از همه فخر جهان
ننگ را من بر سر آن عشرت بیحد نهم
هله تا دوی نباشد كهن و نوی نباشد
كه در این مقام عشرت من از آن جمع فردم
می كشانند سوی میمنه ما را به طناب
خیمه عشرت از این بار در اسرار زنیم
گوییا آن چنگ عشرت ساز یافت
تا نوای تن تنن می آیدم
رایت نصرت فرست لشكر عشرت فرست
تا كه ز شادی ما جان نبرد هیچ غم
خوف مهل در میان بانگ بزن كالامان
عشرت با خوف جان راست نیاید به هم
عشرت اكنون علم به صحرا زد
من چو فكرت چرا نهان گردم
كو عشرت شبهای تو كو شكرین لبهای تو
كو آن نفس كز زیركی بر ماه می خواندی فسون
ای عشرت و ای ناز ما ای اصل و ای آغاز ما
آخر چه داند راز ما جان حسن یا بوالحسن
ایوب را آمد نظر یعقوب را آمد پسر
خورشید شد جفت قمر در مجلس آ عشرت گزین
بر تو زنم یگانهای مست ابد كنم تو را
تا كه یقین شود تو را عشرت جاودان من
باده ده و نهان بده از ره عقل و جان بده
تا نرسد به هر كسی عشرت و كار و بار من
در زیر نقاب شب این زنگیكان را بین
با زنگیكان امشب در عشرت جان بنشین
در كنار زهره نه تو چنگ عشرت همچنان
پای كوبان اندرآ ای ماه تابان همچنین
مطربا حسنت ز پرگار خرد بیرونتر است
خیمه عشرت برون از عقل و از پرگار زن
دست عشرت برگشادم تا ببندم پای غم
عشرتم همرنگ غم شد ای مسلمانان چنین
نوبت عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من
وقت عشرت هر كسی گوشه خلوت رود
عشرت و شرب مرا مینباید شد نهان
مادر عشرت چو گشاید كنار
بازرهد جان ز بنات و بنین
عشقا چه شیرین خوستی عشقا چه گلگون روستی
عشقا چه عشرت دوستی ای شادی اقران تو
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو
عشرت چون شكر ما را تو نگهدار و مرو
چو زهره مینوازم چنگ عشرت
شب و روز ای قمر از شیوه تو
عشق عشرت پیشه ای كه دولتت پاینده باد
روز روزت عید تازه هر شبانگه سور نو
مست فكرت دگر و مستی عشرت دگر است
قطرهای این كند آنك نكند زان دو سبو
تلخی باده را مبین عشرت مستیان نگر
محنت حامله مبین بنگر امید قابله
در عشرت آن دریا نی این و نه آن بوده
بر ساحل این خشكی این گشته و آن گشته
این دلبر پرفتنه با جمله دستانها
خوش خفته و جمله شب این عشرت آماده
یك عشرتی افراشتی صد تخم فتنه كاشتی
در شهر ما نگذاشتی یك عاقلی فرزانهای
گر همچو روغن سوزدت خود روشنی كردی همه
سرخیل عشرتها شوی گر چه ز غم چون مو شوی
ساقی این میكدهای نوبت عشرت زدهای
تا همه را مست كنی خرقه مستان ببری
بربط عشرت مرا گاه سه تا همیكنی
پرده بوسلیك را گاه حجاز میكنی
رها كن ماجرا ای جان فروكن سر ز بالایی
كه آمد نوبت عشرت زمان مجلس آرایی
چو آن عمر عزیز آمد چرا عشرت نمیسازی
چو آن استاد جان آمد چرا تخته نمیشویی
شود بازار مه رویان از آن مه رو فروبسته
شود دروازه عشرت از آن میروی در بازی
بیا ای مونس روزم نگفتم دوش در گوشت
كه عشرت در كمی خندد تو كم زن تا بیفزایی
در عشق نشسته تن در عشرت تا گردن
تو روی ترش با من ای خواجه چرا داری
ای جان نه ز باغ تو رستهست درخت من
پرورده و خو كرده با عشرت و خماری
بستان قدح عشرت وز بند برون جه
تا باخبری بند سالی و جوابی
از چشمه سلسبیل می خوردی
عشرت گه خاص اولیا دیدی
یكتا عیشی است و عشرتی كز وی
جان عارف گرفت یكتایی
جانها بینی چو روز روشن
از لذت عشرت شبانی
چرب و شیرین بخوردی عیش و عشرت بكردی
سوی عشق آی یك شب هم ببین میزبانی
نی چراغ عشرت ما را مكش
در چراغ ما تو روغن كردهای
عشرت دیوانگان را دیدهای
ننگ بادت باز چون عاقل شدی
ما كی غلط كنیم به هر سو كشی بكش
هر سو كشی به عشرت بسیار میكشی
صحن گلستان عشرت مستان
آب حیات و جوی افندی
ز كان لطف تو نقدست عیش و عشرت ما
نیم به دولت عشق لب تو فردایی
رسید نعره عشرت ز ناصر منصور
غدوت اشربها و الخمار یسقینی
بر این بنه دل خود را چو دخل خنده رسید
كه غم نجوید عشرت ز خرمن شادی
شكفته گلبن جوزا برای عشرت تست
تو سر به گلخن گیتی چرا فرود آری
یك وجودی بزرگ ظاهر شد
همه شادی و عشرت و رادی
«عشرت» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
ای نرگس پرخمار خونخوار مخسب
امشب شب عشرت است زنهار مخسب
دل یاد تو کرد چون به عشرت بنشست
جام از ساقی ربود و انداخت شکست
گویند مرا چند بخندی ز گزاف
کارت همه عشرتست و گفتت همه لاف
در کان عقیق فقر عشرت نقد است
می میخور و قصهی پرندوش مکن
ای عشرت نزدیک ز ما دور مشو
وز مجلس ما ملول و مهجور مشو
ای عشرت نیست گشته هستک شدهای
وی عابد پیر بتپرستک شدهای