غزل شماره ۱۹۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خواهم گرفتن اكنون آن مایه صور را
دامی نهاده‌ام خوش آن قبله نظر را
دیوار گوش دارد آهسته‌تر سخن گو
ای عقل بام بررو ای دل بگیر در را
اعدا كه در كمینند در غصه همینند
چون بشنوند چیزی گویند همدگر را
گر ذره‌ها نهانند خصمان و دشمنانند
در قعر چه سخن گو خلوت گزین سحر را
ای جان چه جای دشمن روزی خیال دشمن
در خانه دلم شد از بهر رهگذر را
رمزی شنید زین سر زو پیش دشمنان شد
می‌خواند یك به یك را می‌گفت خشك و تر را
زان روز ما و یاران در راه عهد كردیم
پنهان كنیم سر را پیش افكنیم سر را
ما نیز مردمانیم نی كم ز سنگ كانیم
بی زخم‌های میتین پیدا نكرد زر را
دریای كیسه بسته تلخ و ترش نشسته
یعنی خبر ندارم كی دیده‌ام گهر را

خلوتخیالدیدهرهگذرسحرسخنعقلغصهپنهانیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید