سخن كه خیزد از جان ز جان حجاب كند
ز گوهر و لب دریا زبان حجاب كند
بیان حكمت اگر چه شگرف مشعله ایست
ز آفتاب حقایق بیان حجاب كند
جهان كفست و صفات خداست چون دریا
ز صاف بحر كف این جهان حجاب كند
همیشكاف تو كف را كه تا به آب رسی
به كف بحر بمنگر كه آن حجاب كند
ز نقشهای زمین و ز آسمان مندیش
كه نقشهای زمین و زمان حجاب كند
برای مغز سخن قشر حرف را بشكاف
كه زلفها ز جمال بتان حجاب كند
تو هر خیال كه كشف حجاب پنداری
بیفكنش كه تو را خود همان حجاب كند
نشان آیت حقست این جهان فنا
ولی ز خوبی حق این نشان حجاب كند
ز شمس تبریز ار چه قرضه ایست وجود
قراضه ایست كه جان را ز كان حجاب كند