غزل شماره ۱۳۰۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای مونس و غمگسار عاشق
وی چشم و چراغ و یار عاشق
ای داروی فربهی و صحت
از بهر تن نزار عاشق
ای رحمت و پادشاهی تو
بربوده دل و قرار عاشق
ای كرده خیال را رسولی
در واسطه یادگار عاشق
آن را كه به خویش بار ندهی
كی بیند كار و بار عاشق
از جذب و كشیدن تو باشد
آن ناله زار زار عاشق
تعلیم و اشارت تو باشد
آن حیله گری و كار عاشق
از راه نمودن تو باشد
آن رفتن راهوار عاشق
ای بند تو دلگشای عاشق
وی پند تو گوشوار عاشق
دیرست كه خواب شب نمانده است
در دیده شرمسار عاشق
دیرست كه اشتها برفتست
از معده لقمه خوار عاشق
دیرست كه زعفران برستست
از چهره لاله زار عاشق
دیرست كز آب‌های دیده
دریا كردی كنار عاشق
زین‌ها چه زیانش چون تو باشی
چاره گر و غمگسار عاشق
صد گنج فروشیش به دانگی
وان دانگ كنی نثار عاشق
ای لاف ابیت عند ربی
آرایش و افتخار عاشق
لو لاك لما خلقت الافلاك
نه چرخ به اختیار عاشق
بس كن كه عنایتش بسنده است
برهان و سخن گزار عاشق

خوابخیالدیدهرحمتسخنعاشقلالهچراغچشمچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید