غزل شماره ۲۶۷۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هلا ای آب حیوان از نوایی
همی‌گردان مرا چون آسیایی
چنین می‌كن كه تا بادا چنین باد
پریشان دل به جایی من به جایی
نجنبد شاخ و برگی جز به بادی
نپرد برگ كه بی‌كهربایی
چو كاهی جز به بادی می‌نجنبد
كجا جنبد جهانی بی‌هوایی
همه اجزای عالم عاشقانند
و هر جزو جهان مست لقایی
ولیك اسرار خود با تو نگویند
نشاید گفت سر جز با سزایی
چراخواران چراشان هم چراخوار
ز كاسه و خوان شیرین كدخدایی
نه موران با سلیمان راز گفتند
نه با داوود می‌زد كه صدایی
اگر این آسمان عاشق نبودی
نبودی سینه او را صفایی
وگر خورشید هم عاشق نبودی
نبودی در جمال او ضیایی
زمین و كوه اگر نه عاشق اندی
نرستی از دل هر دو گیاهی
اگر دریا ز عشق آگه نبودی
قراری داشتی آخر به جایی
تو عاشق باش تا عاشق شناسی
وفا كن تا ببینی باوفایی
نپذرفت آسمان بار امانت
كه عاشق بود و ترسید از خطایی

آسماناسرارامانجهانخداخورشیدزمینسینهشیرینعاشقعشقمستوفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید