باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من
باز كمر بست سخت یار به استیز من
مطبخ دل را نگار باز قباله گرفت
میشكند دیگ من كاسه و كفلیز من
خانه خرابی گرفت ز آنك قنق زفت بود
هیچ نگنجد فلك در در و دهلیز من
راه قنق را گرفت غیرت و گفتش مرو
جمله افق را گرفت ابر شكرریز من
سر كن ای بوالفضول ای ز كشاكش ملول
جاذبه خیزان او منگر در خیز من
منت او را كه او منت و شكر آفرید
كز كف كفران گذشت مركب شبدیز من
رست رخم از عبس كاسه ز ننگ عدس
آخر كاری بكرد اشك غم آمیز من
اصل همه باغها جان همه لاغها
چیست اگر زیركی لاغ دلاویز من
ای خضر راستین گوهر دریاست این
از تو در این آستین همچو فراویز من
چونك مرا یار خواند دست سوی من فشاند
تیز فرس پیش راند خاطر سرتیز من
چند نهان میكنم شمس حق مغتنم
خواجگیی میكند خواجه تبریز من