غزل شماره ۲۸۱

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات
مشاهده برنامه «سعدی نامه» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
امیدوار چنانم که کار بسته برآید
وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی ابرو
جواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید
به رغم دشمنم ای دوست سایه ای به سر آور
که موش کور نخواهد که آفتاب برآید
گلم ز دست به دربرد روزگار مخالف
امید هست که خارم ز پای هم به درآید
گرم حیات بماند نماند این غم و حسرت
و گر نمیرد بلبل درخت گل به بر آید
ز بس که در نظر آمد خیال روی تو ما را
چنان شدم که به جهدم خیال در نظر آید
هزار قرعه به نامت زدیم و بازنگشتی
ندانم آیت رحمت به طالع که برآید
ضرورتست که روزی به کوه رفته ز دستت
چنان بگرید سعدی که آب تا کمر آید

ابروامیدبلبلحیاتخیالدوسترحمتروزگارسایهسعدیشیرینفراقوصال


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید