غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«دوران» در غزلستان
حافظ شیرازی
«دوران» در غزلیات حافظ شیرازی
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
به نوک خامه رقم کرده ای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در کف غصه دوران دل حافظ خون شد
از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان
که دوران ناتوانی ها بسی زیر زمین دارد
دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد
و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود
از دماغ من سرگشته خیال دهنت
به جفای فلک و غصه دوران نرود
چندان که بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمی دهد
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
کمال دلبری و حسن در نظربازیست
به شیوه نظر از نادران دوران باش
وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگیر
که به هر حالتی این است بهین اوضاع
ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش
یا رب نوشته بد از یار ما بگردان
چون نیست نقش دوران در هیچ حال ثابت
حافظ مکن شکایت تا می خوریم حالی
مکن حافظ از جور دوران شکایت
چه دانی تو ای بنده کار خدایی
سعدی شیرازی
«دوران» در غزلیات سعدی شیرازی
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
می گویم و بعد از من گویند به دوران ها
و گر دوران ز سر گیرند هیهات
که مولودی به سیمای تو باشد
بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست
سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر
دوران دهر و تجربتم سر سپید کرد
وز سر به در نمی رودم همچنان فضول
هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بود
تو بدین حسن مگر فتنه این دورانی
خیام نیشابوری
«دوران» در رباعیات خیام نیشابوری
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
مولوی
«دوران» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
چو یار ما در این عالم كی باشد
چنین عیدی به صد دوران كی دیدست
ای دمت عیسی دم از دوری مزن
من غلام آن كه دوراندیش نیست
به دورانها چو من عاشق نرست از مغرب و مشرق
بپرس از پیر گردونی كه چون من پشت خم دارد
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید
امروز در این لشكر جرار برآمد
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید
امروز در این لشكر جرار برآمد
شاه ما از جان ما هم دور و هم نزدیك بود
جان ما با شاه ما نزدیك و دوراندیش بود
جز قیاس و دوران هست طرق لیك شدست
بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود
خیز كه دوران ماست شاه جهان آن ماست
چون نظرش جان ماست عمر مبد رسید
بلك دریاییست عشق و موج رحمت میزند
ابر بفرستد به دوران و به نزدیكان گهر
چرخ میان آب تو بر دوران همیزند
عقل بر طبیبیت عرضه همیكند مجس
ای قطب این هفت آسیا هم كان زر هم كیمیا
ای عیسی دوران بیا بر ما بخوان افسون خوش
دور قمر عمرها ناقص و كوته بود
عمر درازی نهاد یار به دوران خویش
دوران كنون دوران من گردون كنون حیران من
در لامكان سیران من فرمان ز قان آوردهام
دشوارها رفت از نظر هر سد شد زیر و زبر
بر جای پا چون رست پر دوران به آسانی كنم
قدح وارم در این دوران میان حلقه مستان
ز دست این به دست آن بدین دستان همیگردم
غلط گفتم مزاج عشق دارم
ز دوران و سكونتها برونم
ای سررشته طربها عیسی دوران تویی
سر از این روزن فروكن گر چه من چون سوزنم
گر این از شمس تبریز است زهی بنده نوازیها
وگر از دور گردون است زهی دور و زهی دوران
چه جام زهر و قند است این چه سحر و چشم بند است این
كه سرگردان همیدارد تو را این دور و این دوران
شمس الحق تبریزی از دور زمان برتر
و افزوده ز هر دوری از وی دوران من
در این دریا چه كشتی و چه تخته
در این بخشش چه نزدیكان چه دوران
اگر دوران دلیل آرد در آن قال
تخلف دیدهای در روی او مال
چو نیست عشق تو را بندگی به جا میآر
كه حق فرونهلد مزدهای مزدوران
اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیك است
خدای دور بود از بر خدادوران
زمان محتاج و مسكین تو باشد
تو را حاجت به دوران و زمان كو
تشنه و مستسقیم مرگ و حیاتم ز آب
دور بگردان كه من بنده دوران تو
كنون دوران جان آمد كه دریا را درآشامد
زهی دوران زهی حلقه زهی دوران سلطانی
خمش كردم درآ ساقی بگردان جام راواقی
زهی دوران و دور ما كه بهر ما میان بستی
بس استت عزت و دوران ز ذوق عشق پرلذت
كجا پیدا شود با عشق یا تلخی و یا خواری
ای موسی این دوران چونی تو ز فرعونان
وی شاه ید بیضا با اهل عمی چونی
نك ساقی بیجوری در مجلس او دوری
در دور درآ بنشین تا كی دوران بینی
هم دور قمر یارا چون بنده بدی ما را
هم ساغر سلطانی اندر دورانستی
به دوران تو منسوخ است شیشه
بگردان آن سبوهای دودستی
اگر دوران دلیل آرد در آن قال
تخلف دیدهای در روی او مال
روز تا شب مست و شب تا روز مست
سخت شیرین باشد این دوران بلی
داد او فلك را دوران دایم
نامد زیانش بیدست و پایی
حكم نو كن كه شاه دورانی
سكه تازه زن كه سلطانی
نه كه بر كعبهی اعظم دورانست و طوافی؟
دورانی و طوافی لك، یا اهل ودادی
كتبالروح سراحی الكاس صیاحی
ز تو اندر دورانم، كه ره دور گشادی
لخلیلی دورانی، لحبیبی سیرانی
چو جهت نیست خدا را، چه روم سوی بوادی؟!
«دوران» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
آن دم که مرا بگرد تو دورانست
ساقی و شراب و قدح و دور، آنست
روزیکه مرا به نزد تو دورانست
ساقی و شراب و قدح و دورانست
آندم که قضا مکر کند ای درویش
در خانه گریزد خرد دوراندیش
نزدیک منی مرا مبین چون دوران
تو شهد نگر به صورت زنبوران
تا دور ابد این دوران قائم بود
بر جا فقیران کرم چون تو غنی
فردوسی
«دوران» در شاهنامه فردوسی
ز هفتاد برنگذرد بس کسی
ز دوران چرخ آزمودم بسی